ابزار رایگان وبلاگ

تماس با ما چرا کرسی ‌‎های آزاد اندیشی برگزار نمی‌شوند؟ :: نشریه قطعه گمشده

نشریه قطعه گمشده

" هَـذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ "

چرا کرسی ‌‎های آزاد اندیشی برگزار نمی‌شوند؟

نویسنده : محمد حسین کرمانشاهی

متن زیر، حاصل تجربه تلاش‌های عملی نگارنده آن در برگزاری کرسی‌های مناظره و نظریه‌پردازی و دریافتن علت یا علل فقدان این مقوله در کشور می‌باشد. لذا جنس آن با نوشته‌های دستوری و تشریفاتی افرادی که خود نه دغدغه جدی این مقوله را دارند و نه تلاشی برای آن کرده‌اند، متفاوت است. بحث را از مانع عملی شروع کرده و سعی می‌کنیم گام به گام به ریشه‌ها بپردازیم.

تجربه عینی نگارنده نشان داده که شاید بزرگ‌ترین مانع، این تفکر است که چنانچه ما مخالفمان را دعوت کنیم و با او سر یک میز مناظره و گفتگو بنشینیم، به او مشروعیت داده‌ایم. اثرگذاری این نگاه جزمی و متحجرانه را تنها با بار‌ها تلاش برای برگزاری این جلسات می‌توان دریافت. این فاجعه از مباحث سیاسی آغاز می‌گردد؛ یعنی نه حوزه و نه دانشگاهی حاضر می‌شود اوپوزوسیون را برای برگزاری مناظره دعوت کند، نه فرد مهم و با سوادی حاضر می‌شود در مقابل او بنشیند. حتی بحث‌های علمی و فلسفی نیز به دلیل گرایش‌های سیاسی طرف مناظره تعطیل می‌شود. البته نباید تصور کرد که منظور ما تنها موافقین نظام است؛ سروش و امثال او نیز با چنین استدلالی حاضر به مناظره نمی‌شوند. نتیجتاً بحث‌های علمی فدای گرایشات سیاسی می‌شود.

یک سایت خبری هیچ‌گاه حاضر نمی‌شود با انعکاس نظر مخالف خودش، یک مناظره مکتوب به راه اندازد. چرا که حضور و بازتاب نظر مخالفش را مشروعیت بخشیدن به آن می‌داند. فلاسفه اسلامی نه تنها از منتقدین فلسفه دعوت به گفتگو و مناظره نمی‌کنند، بلکه دعوت مخالفین را نیز به دلیل مشروعیت نبخشیدن به آن‌ها لبیک نمی‌گویند. نمونه این امر، حسن عباسی است که پس از گذشت چندین هفته از نشر بحث تخصصی‌اش، مدعیان اصلی فلسفه اسلامی نه تنها هیچ پاسخی ندادند، بلکه حتی هیچ اشاره‌ای به نقدهای او نکردند که مبادا با این کار، این مباحث مورد توجه قرار گیرد و برای دیگران شبهه ایجاد گردد!

صدا و سیما که اصولاً به شنیدن نقد‌ها و گفتگو با ناقدینش ابداً اعتقادی ندارد. در عالم سینما نیز همینگونه است؛ باید به یک نکته دقت داشت که یک دلیل عدم برگزاری، طرف‌های مناظره کننده‌اند، اما شاید مهم‌تر از این «طرف‌های دعوت کننده»‌اند. بعنوان مثال، نه بسیج حاضر است یک اصلاح طلب یا یک سینماگر روشنفکر را دعوت کند و نه انجمن اسلامی یک اصولگرا یا سینماگر ارزشی را به برنامه‌اش می‌آورد. شاید معدود جلسات برگزار شده بعنوان مثال نقض مطرح شود، اما باید توجه داشت که یک دو سه ده جلسه مناظره پراکنده، کرسی آزاداندیشی نیست و اگر انتظارمان از کرسی‌ها این باشد، باید دانست که بود و نبودش تأثیری در عالم تفکر ندارد. این جلسات منظم و متمرکز بر یک موضوع می‌باشند که پس از چندین بار برگزاری، می‌توان از آن‌ها انتظار پیشروی در تفکر را داشت. اگر چنین جلساتی در کشور برگزار می‌گردد، نگارنده مضاعفاً مشتاق آگاهی از آن است!

پس اولین تفکر مخرب، عدم مشروعیت بخشیدن به مخالف است. اما دومین تفکر بنیاد افکن و تفکرزدا که شاید بتوان آن را ریشه اولی دانست، «عدم مطرح شدن حرف مخاطب در جامعه» است. متفکرین ما (اگر بتوان آن‌ها را متفکر دانست) تا وقتی که یک تفکر به شهرت عمومی و به گوش همگان نرسیده، یا تا وقتی که برای کسی دردسری درست نکرده، ترجیح می‌دهند آن را مسکوت گذاشته و بایکوت کنند تا بی‌جهت دردسری برایشان ایجاد نگردد. اگر احیاناً تفکری گرایش عمومی یافت، آنگاه «با احتیاط» وارد پاسخ دادن به آن می‌شود. تأکید بر لفظ «با احتیاط» از این جهت است که در این مواقع هم ملاحظه قبلی لحاظ می‌شود؛ یعنی تلاش می‌شود اولاً مناظره‌ای با آن فرد برگزار نگردد و پاسخ از راه دور داده شود، ثانیاً در پاسخ دادن، تا جای ممکن اشاره‌ای به نام ناقد نشود و نهایتاً چنانچه ناقد به نقد ما پاسخی داد، دیگر بحث با او را ادامه نداد. نمونه قدیمی اتفاق اخیر، مباحثات دکتر داوری اردکانی با سروش و علی پایا و نمونه جدید آن، بحث حجت الاسلام پناهیان و آقای علی مطهری است که با مسکوت گذاشتن آقای پناهیان پایان یافت.

فکرکنندگان جامعه ما در برخورد با تفکرات جدید (که گویا نمی‌دانند «جدید بودن» احیاناً با «متفاوت بودن» و «منتقدانه بودن» هم همراه است) ترجیح می‌دهند به جای برگزاری نشست‌هایی جهت واکاوی حرف گوینده و حتی شنیدن حرف او و نهایتاً نقدش، تا جای ممکن آن را نادیده گرفته و حتی خودشان هم سراغ آن نروند تا یک وقت تحت تأثیر قرار نگیرند و جوابی ننویسند. نمونه این برخورد، برخورد حامیان فلسفه صدرایی با جریان فرهنگستان علوم اسلامی است که تا قبل از مشاهده اقبال عمومی به رئیس آن، هیچ تمایلی به گفتگو با این جریان فلسفی و حتی خواندن آثارشان نشان نمی‌دادند. حتی اکنون هم‌‌ همان احتیاط نام برده لحاظ شده و گفتگو‌ها در حداقل حجم و بازتاب ممکن صورت می‌گیرد.

اما چنانچه یک گام عقب‌تر برویم و در پی ریشه همین تفکر باشیم، به نوعی علاقه جهت «سر بودن تفکر خود» که آن هم ریشه در «سر بودن خود» دارد می‌رسیم. در جامعه ما هیچ درس خوانده‌ای دوست ندارد که اعتبار آنچه عمری را صرف خواندنش کرده زیر سوال برود. او تمام تلاش خود را به کار می‌بندد که از آنچه طرفدار آن است، در مقابل دست اندازی‌ها تا جی ممکن دفاع کند. لذا برای این دفاع، از بایکوت و تحریم منتقد گرفته تا تحقیر او را هم بکار می‌برد.

نهایتاً می‌توان یک گام دیگر هم عقب رفت و از علت حاکمیت چنین جوی بر درس خواندگان و جامعه ما سوال کرد. فی الواقع چرا فکرکنندگان ما ترجیح نمی‌دهند سر بودنشان از راه پیوستن به تفکر جدید یا اصلاً «متفکر بودن» محقق گردد تا «دارای تفکر ثابت و استوار بودن»؟ آیا جز این است که تمامی بزرگان علم با «نوآوری» بزرگ شدند و آیا نوآوری جز با «در نظر گرفتن امکان‌های جدید و متفات» ممکن است؟ بعبارت دیگر، چرا ما ترجیح می‌دهیم به جای آنکه از راه تکاپوی علمی بزرگ شویم، با ثابت قدم بودن بزرگ بمانیم؟ چرا دوست داریم بجای آنکه «نوآور» خوبی باشیم، «مدافع» محکمی باشیم؟

دلیل این است که فی الواقع ما نه «علم» داریم و نه دغدغه علمی. جامعه‌ای افتخارش را از راه نوآوری علمی بدست می‌آورد که اصلاً در آن «علم» اهمیتی داشته باشد، دغدغه «عمیق شدن» وجود داشته باشد. در جامعه ما علم برای «بیشتر فهمیدن» خوانده نمی‌شود، برای «استفاده کردن» خوانده نمی‌شود و می‌دانیم که برای چه خوانده می‌شود. کسی علوم سیاسی را نمی‌خواند که به مشکلات سیاسی جامعه‌اش بیندیشد، چون اصلاً علوم سیاسی به مسائل و مشکلات جامعه ما مربوط نمی‌شود. کسی فلسفه را برای کارآمدی یا حل مسائل جامعه نمی‌خواند، فلسفه امروز در دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما همانند یک علم «نقلی» خوانده می‌شود. یعنی هدف این است که خوب بفهمیم بوعلی و ملاصدرا و علامه و… چه گفتند. لذا تناسب دارد که تنها جواب طرفداران فلسفه اسلامی به منتقدین خود، این باشد که «تو فلسفه را فهمیدی؟»!

در عالم سیاست، کسی از بحث‌های سیاسی قصد حل مشکلی را ندارد و تنها هدف، پیروزی است. هیچ بحثی با این هدف آغاز نمی‌شود که یک گام مسأله جامعه‌مان را بیشتر بشکافیم تا عمیق‌تر روی آن فکر کنیم. اگر دنبال فهم بودیم، مثلاً تاج‌زاده را دعوت می‌کردیم تا کل عملکرد و تفکرمان را از بالا تا پایین زیر سوال ببرد تا فکرمان به کار بیفتد و به نقایص و سوال‌های ابهامات اعمال و افکارمان بیندیشم.

اما متأسفانه این سیاست زدگی و فقدان علم، اثر بالفعل و دفعی ندارد و اثر واقعی آن در مرور زمان مشخص می‌شود و مثلاً یکدفعه چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم که مردمی که روزی به ما ۲۲ میلیون رأی دادند، حالا به ۱۸۰ درجه مخالف ما ۲۴ میلیون رأی می‌دهند. چراکه سوالات و انتقادات و ابهاماتی که مسکوت گذاشتیم، در واقع در ذهن مردم چون بذری کاشته شده و روییده‌اند و حالا نتیجه‌اش روشن می‌شود. باید بی‌تعارف بپذیریم که آنچه در ۸۸ اتفاق افتاد، برای ۹۰ درصد جامعه یا اصلاً حل نشد و یا شبهاتی بر جای گذاشته. نباید تصور کنیم کسانی که در ۹ دی به خیابان‌ها آمدند، مسأله برایشان کاملاً حل شده بود و این فرمایش آقاست. از این نمونه بگیرید تا باقی مسائل علمی و سیاسی.

بیان



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اسلایدر

طبقه بندی موضوعی

نویسنده : محمد حسین کرمانشاهی

متن زیر، حاصل تجربه تلاش‌های عملی نگارنده آن در برگزاری کرسی‌های مناظره و نظریه‌پردازی و دریافتن علت یا علل فقدان این مقوله در کشور می‌باشد. لذا جنس آن با نوشته‌های دستوری و تشریفاتی افرادی که خود نه دغدغه جدی این مقوله را دارند و نه تلاشی برای آن کرده‌اند، متفاوت است. بحث را از مانع عملی شروع کرده و سعی می‌کنیم گام به گام به ریشه‌ها بپردازیم.

تجربه عینی نگارنده نشان داده که شاید بزرگ‌ترین مانع، این تفکر است که چنانچه ما مخالفمان را دعوت کنیم و با او سر یک میز مناظره و گفتگو بنشینیم، به او مشروعیت داده‌ایم. اثرگذاری این نگاه جزمی و متحجرانه را تنها با بار‌ها تلاش برای برگزاری این جلسات می‌توان دریافت. این فاجعه از مباحث سیاسی آغاز می‌گردد؛ یعنی نه حوزه و نه دانشگاهی حاضر می‌شود اوپوزوسیون را برای برگزاری مناظره دعوت کند، نه فرد مهم و با سوادی حاضر می‌شود در مقابل او بنشیند. حتی بحث‌های علمی و فلسفی نیز به دلیل گرایش‌های سیاسی طرف مناظره تعطیل می‌شود. البته نباید تصور کرد که منظور ما تنها موافقین نظام است؛ سروش و امثال او نیز با چنین استدلالی حاضر به مناظره نمی‌شوند. نتیجتاً بحث‌های علمی فدای گرایشات سیاسی می‌شود.

یک سایت خبری هیچ‌گاه حاضر نمی‌شود با انعکاس نظر مخالف خودش، یک مناظره مکتوب به راه اندازد. چرا که حضور و بازتاب نظر مخالفش را مشروعیت بخشیدن به آن می‌داند. فلاسفه اسلامی نه تنها از منتقدین فلسفه دعوت به گفتگو و مناظره نمی‌کنند، بلکه دعوت مخالفین را نیز به دلیل مشروعیت نبخشیدن به آن‌ها لبیک نمی‌گویند. نمونه این امر، حسن عباسی است که پس از گذشت چندین هفته از نشر بحث تخصصی‌اش، مدعیان اصلی فلسفه اسلامی نه تنها هیچ پاسخی ندادند، بلکه حتی هیچ اشاره‌ای به نقدهای او نکردند که مبادا با این کار، این مباحث مورد توجه قرار گیرد و برای دیگران شبهه ایجاد گردد!

صدا و سیما که اصولاً به شنیدن نقد‌ها و گفتگو با ناقدینش ابداً اعتقادی ندارد. در عالم سینما نیز همینگونه است؛ باید به یک نکته دقت داشت که یک دلیل عدم برگزاری، طرف‌های مناظره کننده‌اند، اما شاید مهم‌تر از این «طرف‌های دعوت کننده»‌اند. بعنوان مثال، نه بسیج حاضر است یک اصلاح طلب یا یک سینماگر روشنفکر را دعوت کند و نه انجمن اسلامی یک اصولگرا یا سینماگر ارزشی را به برنامه‌اش می‌آورد. شاید معدود جلسات برگزار شده بعنوان مثال نقض مطرح شود، اما باید توجه داشت که یک دو سه ده جلسه مناظره پراکنده، کرسی آزاداندیشی نیست و اگر انتظارمان از کرسی‌ها این باشد، باید دانست که بود و نبودش تأثیری در عالم تفکر ندارد. این جلسات منظم و متمرکز بر یک موضوع می‌باشند که پس از چندین بار برگزاری، می‌توان از آن‌ها انتظار پیشروی در تفکر را داشت. اگر چنین جلساتی در کشور برگزار می‌گردد، نگارنده مضاعفاً مشتاق آگاهی از آن است!

پس اولین تفکر مخرب، عدم مشروعیت بخشیدن به مخالف است. اما دومین تفکر بنیاد افکن و تفکرزدا که شاید بتوان آن را ریشه اولی دانست، «عدم مطرح شدن حرف مخاطب در جامعه» است. متفکرین ما (اگر بتوان آن‌ها را متفکر دانست) تا وقتی که یک تفکر به شهرت عمومی و به گوش همگان نرسیده، یا تا وقتی که برای کسی دردسری درست نکرده، ترجیح می‌دهند آن را مسکوت گذاشته و بایکوت کنند تا بی‌جهت دردسری برایشان ایجاد نگردد. اگر احیاناً تفکری گرایش عمومی یافت، آنگاه «با احتیاط» وارد پاسخ دادن به آن می‌شود. تأکید بر لفظ «با احتیاط» از این جهت است که در این مواقع هم ملاحظه قبلی لحاظ می‌شود؛ یعنی تلاش می‌شود اولاً مناظره‌ای با آن فرد برگزار نگردد و پاسخ از راه دور داده شود، ثانیاً در پاسخ دادن، تا جای ممکن اشاره‌ای به نام ناقد نشود و نهایتاً چنانچه ناقد به نقد ما پاسخی داد، دیگر بحث با او را ادامه نداد. نمونه قدیمی اتفاق اخیر، مباحثات دکتر داوری اردکانی با سروش و علی پایا و نمونه جدید آن، بحث حجت الاسلام پناهیان و آقای علی مطهری است که با مسکوت گذاشتن آقای پناهیان پایان یافت.

فکرکنندگان جامعه ما در برخورد با تفکرات جدید (که گویا نمی‌دانند «جدید بودن» احیاناً با «متفاوت بودن» و «منتقدانه بودن» هم همراه است) ترجیح می‌دهند به جای برگزاری نشست‌هایی جهت واکاوی حرف گوینده و حتی شنیدن حرف او و نهایتاً نقدش، تا جای ممکن آن را نادیده گرفته و حتی خودشان هم سراغ آن نروند تا یک وقت تحت تأثیر قرار نگیرند و جوابی ننویسند. نمونه این برخورد، برخورد حامیان فلسفه صدرایی با جریان فرهنگستان علوم اسلامی است که تا قبل از مشاهده اقبال عمومی به رئیس آن، هیچ تمایلی به گفتگو با این جریان فلسفی و حتی خواندن آثارشان نشان نمی‌دادند. حتی اکنون هم‌‌ همان احتیاط نام برده لحاظ شده و گفتگو‌ها در حداقل حجم و بازتاب ممکن صورت می‌گیرد.

اما چنانچه یک گام عقب‌تر برویم و در پی ریشه همین تفکر باشیم، به نوعی علاقه جهت «سر بودن تفکر خود» که آن هم ریشه در «سر بودن خود» دارد می‌رسیم. در جامعه ما هیچ درس خوانده‌ای دوست ندارد که اعتبار آنچه عمری را صرف خواندنش کرده زیر سوال برود. او تمام تلاش خود را به کار می‌بندد که از آنچه طرفدار آن است، در مقابل دست اندازی‌ها تا جی ممکن دفاع کند. لذا برای این دفاع، از بایکوت و تحریم منتقد گرفته تا تحقیر او را هم بکار می‌برد.

نهایتاً می‌توان یک گام دیگر هم عقب رفت و از علت حاکمیت چنین جوی بر درس خواندگان و جامعه ما سوال کرد. فی الواقع چرا فکرکنندگان ما ترجیح نمی‌دهند سر بودنشان از راه پیوستن به تفکر جدید یا اصلاً «متفکر بودن» محقق گردد تا «دارای تفکر ثابت و استوار بودن»؟ آیا جز این است که تمامی بزرگان علم با «نوآوری» بزرگ شدند و آیا نوآوری جز با «در نظر گرفتن امکان‌های جدید و متفات» ممکن است؟ بعبارت دیگر، چرا ما ترجیح می‌دهیم به جای آنکه از راه تکاپوی علمی بزرگ شویم، با ثابت قدم بودن بزرگ بمانیم؟ چرا دوست داریم بجای آنکه «نوآور» خوبی باشیم، «مدافع» محکمی باشیم؟

دلیل این است که فی الواقع ما نه «علم» داریم و نه دغدغه علمی. جامعه‌ای افتخارش را از راه نوآوری علمی بدست می‌آورد که اصلاً در آن «علم» اهمیتی داشته باشد، دغدغه «عمیق شدن» وجود داشته باشد. در جامعه ما علم برای «بیشتر فهمیدن» خوانده نمی‌شود، برای «استفاده کردن» خوانده نمی‌شود و می‌دانیم که برای چه خوانده می‌شود. کسی علوم سیاسی را نمی‌خواند که به مشکلات سیاسی جامعه‌اش بیندیشد، چون اصلاً علوم سیاسی به مسائل و مشکلات جامعه ما مربوط نمی‌شود. کسی فلسفه را برای کارآمدی یا حل مسائل جامعه نمی‌خواند، فلسفه امروز در دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما همانند یک علم «نقلی» خوانده می‌شود. یعنی هدف این است که خوب بفهمیم بوعلی و ملاصدرا و علامه و… چه گفتند. لذا تناسب دارد که تنها جواب طرفداران فلسفه اسلامی به منتقدین خود، این باشد که «تو فلسفه را فهمیدی؟»!

در عالم سیاست، کسی از بحث‌های سیاسی قصد حل مشکلی را ندارد و تنها هدف، پیروزی است. هیچ بحثی با این هدف آغاز نمی‌شود که یک گام مسأله جامعه‌مان را بیشتر بشکافیم تا عمیق‌تر روی آن فکر کنیم. اگر دنبال فهم بودیم، مثلاً تاج‌زاده را دعوت می‌کردیم تا کل عملکرد و تفکرمان را از بالا تا پایین زیر سوال ببرد تا فکرمان به کار بیفتد و به نقایص و سوال‌های ابهامات اعمال و افکارمان بیندیشم.

اما متأسفانه این سیاست زدگی و فقدان علم، اثر بالفعل و دفعی ندارد و اثر واقعی آن در مرور زمان مشخص می‌شود و مثلاً یکدفعه چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم که مردمی که روزی به ما ۲۲ میلیون رأی دادند، حالا به ۱۸۰ درجه مخالف ما ۲۴ میلیون رأی می‌دهند. چراکه سوالات و انتقادات و ابهاماتی که مسکوت گذاشتیم، در واقع در ذهن مردم چون بذری کاشته شده و روییده‌اند و حالا نتیجه‌اش روشن می‌شود. باید بی‌تعارف بپذیریم که آنچه در ۸۸ اتفاق افتاد، برای ۹۰ درصد جامعه یا اصلاً حل نشد و یا شبهاتی بر جای گذاشته. نباید تصور کنیم کسانی که در ۹ دی به خیابان‌ها آمدند، مسأله برایشان کاملاً حل شده بود و این فرمایش آقاست. از این نمونه بگیرید تا باقی مسائل علمی و سیاسی.

بیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ابزار هدایت به بالای صفحه