نویسنده: نعمت الله صالحی نجف آبادی
4- فقه
الف- مرحوم شیخ طوسی «رضوان الله علیه» در کتاب خلاف، مسأله ای به این ترتیب بیان کرده است:
مسلمین با کفار حربی درگیر جنگی هستند و امام، رهبری و فرماندهی لشگر اسلام را عهده دار است. در این میان، پیشامدی میشود که امام، مصلحت میبیند از ضعف و ناتوانی قوای تحلیل رفتهی دشمن استفاده کند و با گروهی از این مشرکین، پیمان صلح ببندد که زمین تحت تصرف خود را به روی مسلمین بگشایند که لشگر اسلام در آن، اردو بزنند ولی امام کاری به حکومت آنان نداشته باشد و آنان را در امر ادارهی شئون کشور، آزاد بگذارد و اختیار را به خود آنها بدهد تا همانطوری که پیش از آن، کارهای خود را سر و سامان میدادند، اینک نیز به همان کار خود مشغول باشند لیکن در برابر، خراجی به دولت اسلامی بپردازند، چون با این شرایط، بودجهای جدید به دولت اسلامی تحمیل شده است و دولت باید مراقب و ناظر کارهای آنان باشد و تعهدات خود را نسبت به آنان به انجام رساند و امکانات لازم در اختیار آنان قرار دهد و این خراجی که آنان میپردازند، به عنوان جزیه محاسبه میشود و دیگر چیزی بدهکار نیستند. اما اگر روزی بر اثر عملکرد صحیح مسلمین و تبلیغ و ارشاد، رغبت پیدا کردند که به اسلام بگروند، آن جزیه ساقط میشود و جای آن را خمس و زکات، به عنوان مالیات اسلامی که البته قدری بیشتر از جزیه است، میگیرد و نیز در صورتی که زمین را به مسلمانی فروختند، دیگر خراجی مطرح نیست، زیرا زمینی متعلق به آنان نیست که خراجی داشته باشد. از این امر، همچنین معلوم میشود که در صورت اول، مالکیت آنان محفوظ است و به حق قطعی آنان، تعدّی نشده است (7).
این، اصل مسأله بود اما آنچه استفاده میشود این است که گرچه مشرکین در موضع انفعالی قرار گرفته و ضعیف و ناتوان شده باشند و مسلمین بر آنان مسلط گردند، اما هیچگاه وظیفه ی مسلمین این نیست که اسلحه بیرون آورند و همه را تهدید به قتل کنند که اگر مسلمان نشوند، مرگ حتمی در انتظار آنان است. از این فرع منتهی، فهمیده میشود که اسلام این را نپذیرفته است که حتما همه باید مسلمان شوند و گر نه سر و کارشان با زور و اسلحه است.
ب- مسألهی مهم دیگری که شیخ الطائفه در کتاب خلاف آورده این است که در جنگ میان مسلمین و کفار حربی، امام مصلحت میبیند که برای مقابله با دشمن، از کشور کافر دیگری که بدان دسترسی دارند، با انعقاد پیمانی، کمک نظامی بگیرد و نیروهای آن کشور را همراه سربازان خود، به جبههی نبرد با دشمن گسیل دارد، با فرض این مسأله، اگر مسلمانان در جنگ پیروز شدند و بر دشمن چیره گشتند و غنائمی گرفتند و بنابر حکم اسلامی قرار شد که غنائم را -بجز خمس آن- میان رزمندگان تقسیم کنند (در مورد تقسیم غنائم، باید بحث جدیدی عنوان شود که در جنگهای امروز که با اسحلهی پیشرفته جریان دارد، غنائم به چه صورت میان رزمندگان تقسیم میشود)، آیا سهمی از این غنائم به نیروهای مشرک که به کمک مسلمانها آمدهاند میرسد، یا خیر؟
شیخ در جواب این مسأله میفرماید: امام به کفار و مشرکین حاضر در صحنهی نبرد، باید اعانت و کمک کند و به آنها چیزی بدهد که راضی و خشنود شوند، اما به عنوان سهم، چیزی به آنان تعلق نمیگیرد.
آنگاه شیخ طوسی حدیث مرسلی از پیامبر(ص) نقل میکند که حضرت در یکی از جنگها از یهود بنی قینقاع، کمک طلبید و زمانی که بر دشمن چیره شد، مقداری به آنها عطیه و موهبت داده و راضیشان ساخت، لیکن آنان را در غنائم جنگی سهیم نساخت (8).
استدلال به این مسأله ی فقهی نیز از این جهت است که اگر اسلام تکیه بر زور و اسلحه را برای تحمیل عقیده میپذیرفت، چه معنی و مفهومی داشت که با یک گروه از کفار، دست دوستی بدهد و از نیروی نظامی آنها استفاده کند و در نهایت نیز، آنان را از موهبت خویش بهرهمند سازد. اگر اسلام اصل مزبور را پذیرفته بود، میباید چنین حکم میکرد که نخست این کافری را که در اختیار شماست، اگر اسلام را نپذیرفت، او را از میان بردارید و از شرّ او، رهایی یابید؛ سپس به جنگ با دیگری برخیزد ولی چنین نگفته است؛ بنابراین اصل فوق در اسلام، پذیرفته نیست.
5- زیربنای اسلام
در اینجا مناسب است به نکاتی پیرامون زیربنای دعوت اسلام اشاره شود، تا در نتیجه، بیشتر به شیوهی تبلیغ و ارائه پیام اسلام آشنا شویم. بطور کلی، قرآن، رسالت پیامبر(ص) را دعوت به دین میشمارد و میفرماید: «قل هذه سبیلی ادعو الی اللّه علی بصیرة انّا و من اتّبعنی» (9). کار اصلی پیامبر(ص)، دعوت است و این مسأله بدیهی است که دعوت و فراخواندن، منطق و دلیل و برهان میخواهد و باید طوری باشد که عقل و فکر مردم در برابر دلایل دعوت کننده، قانع شود. پیامبر(ص) و هر صاحب رسالتی، باید به ارائه دلیل و از راه منطق، زنگارهای اندیشه و قلب مردم را بزداید و فطرت پاک و تابناک بشری را جلوهگر سازد.
امام علی(ع)، در نهج البلاغه به این مسئولیت مهم رسولان الهی اشاره میکند و هدف از بعثت پیامبران را برانگیختن عقلها، استعدادهای نهفته مردم و بیدار کردن فطرتهای خفته ی آنان میشمارد، آنجا که میگوید: «لیسروا لهم دفائن العقول» (10). پیامبران آسمانی، هیچیک با قهر و غلبه و بکار بردن زور و اجبار، مردم را به پذیرفتن دین و آیین خود وادار نساخته اند، بلکه همه از راه جدال احسن و مبارزهی منطقی حساب شده و ارائه ی دلیل و برهان، اهداف خود را پیش بردهاند. آنان با مردم، بگونه ای برخورد کرده اند که استعدادهای نهفته ی آنان تبلور یابد و حقیقتی که در درون هر فرد وجود دارد، آشکار شود؛ از این رو، خداوند به پیامبر اسلام(ص) میفرماید: «انّما انت مذّکر، لست علیهم بمصیطر»(11)، یعنی تو تنها میتوانی مردم را تذکار دهی و حقیقت را به یادشان آوری و هرگز حق تسلط و سیطره بر آنها را نداری. و تذکار، یعنی کنار زدن پردهها و حجابها و زدودن غبارها و زنگارهای عقلی. پس، دعوت اسلام بر پایه منطق و برهان استوار است و در اسلام جایی برای زور و قلدری و تحمیل عقیده وجود ندارد.
6- هدف اسلام
مسأله ی مهم دیگری که در اینجا باید از آن سخن به میان آورد، اینست که بطور کلی، هدف از تبلیغ و ارشاد مردم، دعوت و فراخواندن آنان به اسلام است تا با رغبت و از روی درک و فهم و بینش، دین را بپذیرند و خالصانه اسلام به بگروند «الا اللّه الدین الخالص» (12) و اگر اخلاص در کار نباشد، گرایش به اسلام گرایشی نفاق آمیز است و این امر، در نظر اسلام، شدیدا مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته است.
در این صورت، اگر بگوییم که اصل «یا اسلام یا شمشیر»، زیربنای تبلیغ دین واقع شده، این خود کمک به ترویج نفاق و دورویی است، زیرا اگر پای زور در میان باشد و به اجبار، بخواهند کسی را به پذیرش آیین و عقیدهای فراخوانند، چه بسا افرادی که از روی اضطرار و ترس و وحشت، اظهار دین و ایمان میکنند ولی در واقع، اصول دینی را قبول ندارند. آیا این، چیزی جز نفاق و دورنگی است؟
اصلا، اسلام برای تبلیغ و ترویج دین، اصولی را بیان کرده که جملگی، با اعمال زور و قدرت، منافات دارد، آنگاه میفرماید: «ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسن و جادلهم بالتّی هی احسن» (13). طبعا این آیه نسخ نشده است، بلکه همواره شیوه ی اصلی پیشرفت دین و مذهب، همان موعظه حسنه و گفتار حکیمانه و مبارزه منطقی است. و اسلام ارائه دلیل و برهان را یکی از پسندیدهترین روشهای تبلیغ میشمارد و در برابر مخالفین تقاضای دلیل میکند و میگوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»(14). اگر در ادعای خود، راست میگویید، بر گفته ی خود، برهان بیاورید. بنابراین، اسلام استدلال میخواهد و در امر ارشاد و تبلیغ، کاری به زور و قدرت ندارد.
در ابتدای مقاله اشاره شد که مستشرقین مدعیاند، اسلام با شمشیر بر مردم تحمیل شده و برای اثبات گفته ی خود، به برخی از روایات مسلمین نیز استشهاد کرده اند. آنان بدین وسیله خواسته اند با آوردن حدیثی از رسول اکرم(ص)، پندار بی پایه ی خود را به کرسی بنشانند و با مشوب ساختن اذهان گروهی سادهلوح، به هدف ناشایست خود، نایل شوند. یکی از این روایات، حدیثی است که ابوهریره از پیامبر(ص) نقل قول کرده و در کتب اهل سنت، از جمله سنن ابی داود و الاحکام السلطانیه آمده است. لازم به توضیح است که این حدیث (تا آنجا که مورد تحقیق واقع شد) از طریق شیعه نقل نشده است ولی در میان اهل سنت، با دو سند و دو متن متفاوت آمده که هر دو را ابوداود در کتاب سنن، بازگو کرده است. اینک دو نقل حدیث را متذکر میشویم، آنگاه آن را از جهت رجال سند و معنای متن مورد بررسی قرار میدهیم:
1- حدثنا مسدد، حدثنا ابو معاویه، عن الاعمش، عن ابی صالح، عن ابی هریره قال: قال رسول اللّه(ص): امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا اللّه، فاذا قالوها منعوا منی دمائهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی اللّه(15).
2- حدثنا سعید بن یعقوب الطالقانی، حدثنا عبدالله عن مبارک عن حمید عن انس قال: قال رسول اللّه(ص): امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان یستقبلوا قبلتنا و ان یأکلوا ذبیحتنا و ان یصلّوا صلواتنا، فاذا فعلوا ذلک حرّمت علینا دمائهم و اموالهم الا بحقها(16).
سند حدیث
آخرین راوی حدیث اول، ابو هریره و آخرین راوی حدیث دوم، انس بن مالک است. نه ابو هریره در نظر ما قابل اعتماد است و نه انس بن مالک. بنابراین، سند حدیث مزبور در هیچ یک از دو نقل، صحیح نیست و دیگر نیازی نیست که درباره بقیه رجال دو سند حدیث، بحث شود.
متن حدیث
با صرف نظر از بحث رجالی در مورد حدیث و بر فرض صحت سند روایت مزبور، ما معتقدیم که این حدیث نیز مانند شمار زیادی از روایات شیعه و سنی نقل به معنی شده و این کلمات، عین عبارات پیامبر(ص) نیست، بلکه مضمون مطلبی است که از زمان پیامبر(ص) در یادها مانده و راویان خود، آن را بازگو کرده اند. بدین ترتیب اگر پیامبر(ص) چنین سخنی را فرموده باشد، هر دو حدیث، با دو سند، نقل جریان یک واقعه است و انس و ابو هریره، هر دو، یک ماجرا را روایت نمودهاند.
این نکته نیز باید مطمح نظر قرار گیرد که ما با تضعیف رجال سند، نمیخواهیم حدیث را کنار بگذاریم و آنرا نفی کنیم و دروغ بدانیم، زیرا بسیاری از روایات با اینکه از طریق افراد ضعیف و غیر قابل اعتمادی نقل شده است و از نظر رجالی، ضعیف شمرده میشود، لیکن دارای مضمون و محتوایی است که به وسیله ی احادیث دیگر، تأیید میشود. بنابراین بحث از معنی و مفهوم حدیث، ربطی به بررسی رجال آن ندارد و هر کدام باید جداگانه مورد کنکاش قرار گیرد.
در معنای این حدیث دو احتمال وجود دارد که بسیار با هم متفاوت است:
احتمال اول: پیامبر(ص) بدین وسیله بخواهد، مشی کلی خود را در پیشبرد اهداف اسلام مشخص سازد و به همه بفهماند که ما دین و آیین خود را به وسیله ی سلاح و با زور سرنیزه، گسترش خواهیم داد و هر کس در برابر کیش و مذهب ما، سر فرود نیاورد، با شمشیر برنده مجاهدان مسلمان روبرو خواهد بود. «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا اللّه...» یعنی دستور دارم که با مردم بجنگم تا آنجا که به دین گردن نهند و به وحدانیت حق متعال، گواهی دهند. این همان معنایی است که مفروضان سودجو و فرصت طلب و بداندیش انتخاب کرده و برای نیل به اهداف شوم خود بدان تمسک میجویند. اما با توجه به ادلهای که قبلا ذکر شد، بدون شک، این معنی قابل پذیرش نیست؛ زیرا اسلام، کفار را در کنار خود میپذیرد و معاشرت و معامله با آنان و ازدواج با اهل کتاب را روا میشمارد و چنانکه گفتیم، روح اسلام، ستیزه گری با این گروهها را نفی میکند و تا جایی که آنان دست به تعرض نزنند و از حد خود تجاوز نکنند، همواره در امن و آسایش میباشند.
و اما احتمال دوم: اینکه هدف اصلی حدیث، قسمت اخیر آن باشد، یعنی جمله ی«فاذا قالوها منعوا منّی دمائهم و اموالهم» بخواهد بگوید: آنجا که من به حکم آیهی
«اذن للذین یقاتلون بانّهم ظلموا» برای دفع شرّ دشمن، مأمور شدهام که با دشمن مهاجم بجنگم، این جنگ با گفتن کلمهی توحید پایان مییابد و اگر دشمن کلمهی لااله الا الله را به زبان آورد، دیگر کاری به او نداریم، چه این جمله را از روی پاکی و خلوص گفته و به راستی بدان ایمان آورده و چه از روی ترس و وحشت آن را ادا کرده و منافقانه بدان لب گشوده باشد. طبق این معنی، پیامبر اکرم(ص) میخواهد هدف اصلی اسلام را مشخص کند که منظور ما از مبارزه و جهاد، آنجا که جنگ برای دفع دشمن مهاجم مشروع است، ریختن خون مردم نیست و به همین علت، در حین جنگ، اگر کسی این شهادت را به زبان آورد، اماننامه را دریافت خواهد کرد. رسول الله(ص) میخواهد در مقابل تندروهای افراطی که شمشیر میکشیدند و در مقابل دشمنان میجنگیدند و تا جان داشتند آنان را قلع و قمع میکردند، موضع بگیرد و آنان را نصیحت کند که نهایت قتال، به زبان آوردن جملهی «لا اله الا الله» است: «فاذا قالوها منعوا منی دمائهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله» یعنی اگر اعتراف به یکتایی خدای متعال نمودند (با هر انگیزهای که باشد)، احترام خون و مالشان محفوظ است و جز برای اجرای حق و عدالت، مورد تعرض قرار نمیگیرند.
یکی از مسائل عمده ای که در فهم معنای حدیث نقش دارد، شناخت تاریخ حدیث یا شأن نزول و صدور آن است که بدین ترتیب، جو حاکم بر زمان بیان آن گفتار، روشن میشود و استفاده از آن به سهولت امکان پذیر می گردد، اگر فضای حدیث مشخص شود، طبعا بهتر میتوان به مراد و منظور گویندهی آن پیبرد و از آن بهره گرفت، مثلا در همین روایت اگر میدانستیم که پیامبر(ص) (بر فرض صحت حدیث) این کلام را در چه موضعی و در پی چه جریانی بر زبان آورده است، خیلی بهتر میتوانستیم آنرا معنی کنیم و مفهوم آن را بدست آوریم.
باری، از جمله چیزهایی که احتمال دوم را تایید میکند، داستانی است که در زمان پیامبر(ص) رخ داده و به دنبال آن، حضرت(ص) نظری ابراز فرمودهاند. اسامه بن زید، نقل میکند که پیامبر(ص) ما را همراه یک ستون نظامی به منطقهای به نام «حرقات» اعزام فرمود، اهالی آن منطقه که از نقشهی ما آگاه شده بودند، قبل از رسیدن لشگر اسلام، آنجا را خالی کردند و گریختند، در این میان، به یکی از آنان دست یافتیم و چون بر او مسلط گشتیم، فورا ادای شهادت کرد و گفت: «لا اله الا اللّه» ولی ما او را زدیم و از پای در آوردیم. در مراجعت، داستان را برای رسول خدا(ص) بازگو کردم و آن را به عنوان یک افتخار برزگ، برای خود میشمردم. پیامبر(ص) با عصبانیت فرمود: «روز قیامت در مقابل«لا اله الا اللّه»چه پاسخی داری؟ و در برابر کلمهی توحید چه ضمانتی برای خود کسب خواهی کرد؟». عرض کردم: یا رسول اللّه، او این جمله را از ترس شمشیر بر زبان آورد. پیامبر(ص) فرمود: «آیا تو قلبش را شکافتی و دریافتی که با چه انگیزهای این جمله را گفته است» و تکرار کرد که «روز قیامت با کلمهی توحید چه میکنی؟». اسامه میگوید: آن روز به اندازهای شرمنده و خجالت زده شدم که آرزو کردم ای کاش پیش از آن، مسلمان نبودم و همان روز اسلام میآوردم(17).
این حدیث بخوبی شهادت میدهد که زمینهی مورد بحث، چه بوده و در چه فضایی صادر شده است. این حدیث پیامبر(ص) میخواهد تندروی اسامه را مورد نکوهش قرار دهد و جلوی آن را بگیرد.
بنابراین حدیث ابوهریره و انس بن مالک (به فرض صحت)، منظور دشمنان اسلام را ثابت نمیکند و آنچه بداندیشان گفتهاند، همه از روی کینه و دشمنی است، بلکه با احتمالی که در حدیث مذکور ذکر شد، به طور کلی معنایی درست، خلاف آنچه از آن استفاده شده مورد نظر است.
پاورقیها:
* نعمت الله صالحی نجف آبادی در سال 1302 بدنیا آمد و پس از پایان دوره ابتدائی، در اصفهان به تحصیل علوم دینی مشغول شد و با اتمام دروس مقدماتی حوزه از قبیل ادبیات و...، رسائل و مکاسب و قسمتی از دروس خارج را نزد اساتیدی چون آیت الله حاج آقا رحیم ارباب و مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسن عالم نجف آبادی آموخت. آنگاه همزمان با فوت مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی به قم آمد و ابتدا به درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت الله العظمی بروجردی که تازه به قم آمده بودند، حاضر شد سپس از محضر اساتید بزرگواری چون حضرت امام(ره) و مرحوم آیت الله سید محمد داماد بهره برد. ایشان منظومه و قسمتی از اسفار را در قم نزد حضرت آیت الله علامه طباطبائی آموختند. نامبرده دارای آثاری از این شمارند: 1- مال انسانیت در تفسیر سوره یوسف 2- شهید جاوید 3- نقدی بر نظر دکتر شریعتی در مورد قیام امام حسین(ع) 4- توطئه شاه بر ضد امام خمینی(ره) 5- ولایت فقیه. ایشان در سال 1385، دار فانی را وداع گفتند.
1- بقره، 256.
2- توبه، 29.
3- توبه، 6.
4- سیرهی ابن هشام (دو جلدی چاپ مصر)، ج 2، ص 418 [ویراستار: نیازمند پژوهش بیشتر].
5- انفال، 61.
6- وسائل الشیعه ج 11، ص 49.
7- کتاب الخلاف ج 3، ص 23، مساله 24.
8- کتاب الخلاف [ویراستار: نیازمند پژوهش بیشتر].
9- یوسف، 108.
10- نهج البلاغه، خطبهی نخست.
11- غاشیه، 21 و 22.
12- زمر، 3.
13- نحل، 125.
14- نمل، 64.
15- الاحکام السلطانیه ابو الحسن علی بن محمد بغدادی ماوردی، ص و نیز سنن ابی داود جزء 3، ص 44، حدیث، 264.
16- [ویراستار: نیازمند پژوهش].
17- سنن ابی داود، جزء 3، ص 45، حدیث 2643 [ویراستار: نیازمند پژوهش بیشتر].