نویسنده: نعمت الله صالحی نجف آبادی
2- سیره ی پیامبر(ص)
یکی از منابع و مصادر ارزنده و مهم برای بدست آوردن احکام و شریعت اسلامی، سیره پیامبر(ص) اکرم(ص) است که بسیاری از مشکلات شرعی را حل میکند. در اینجا نیز برای اثبات مطلب مورد بحث، به دو مورد از سیره ی پیامبر(ص) مراجعه میکنیم:
الف- بعد از آنکه پیامبر(ص) مکه را فتح کرد و مسلمین وارد سرزمین مکه شدند، عدهای از اهالی مکه که با خیل عظیم مسلمین روبرو شده بودند، بدون معطلی به دین اسلام گرویدند. البته در این میان، شماری از مکیان بودند که با همهی سوابق ناپسند خود و با تمام کینهتوزیهایی که نسبت به مسلمین اعمال کرده بودند، منافقانه و ریاکارانه اظهار اسلام کردند و بدین ترتیب، خود را در زمرهی مسلمین در آوردند. از این گروه میتوان ابوسفیان را نام برد که با آن همه پیشینه های که در مبارزه با آیین اسلام، کیش به این پیامبر(ص) داشت، باز هم بظاهر مسلمان شد و البته، امان نامه نیز دریافت کرد.
جمعی از اهالی مکه حتی پس از ورود لشکر اسلام، بر همان کفر و شرک خود، پای میفشردند و در دفاع از کیش و آیین خود، سرسختی نشان میدادند. نظر پیامبر(ص) این بود که این دسته بدین شرط که فتنه و آشوب به پا نکنند و به مسلمین، آزاری نرسانند، میتوانند آزادانه در جامعهی اسلامی زندگی کرده و از امکانات حکومت اسلامی برخوردار شوند.
یکی از این افراد «صفوان بن امیه» بود که از ابتدای ظهور اسلام، یعنی حدود بیست و یکسال، با آن جنگیده و با شیوه های گوناگون، به مبارزه با پیامبر(ص) بزرگ اسلام برخاسته بود. صفوان، بر خلاف ابوسفیان، پس از فتح مکه، به اسلام تن در نداد و تصمیم گرفت تا مکه را ترک کند و به سوی یمن روانه گردد؛ از این رو به جده رفت تا از راه دریا، مسیر یمن را در پیش گیرد.
او دوستی به نام «عمیر بن وهب» داشت که وقتی فهمید صفوان آواره شده است و روشن نیست که به چه سرنوشتی گرفتار آید، به او ترحم کرد و تصمیم گرفت تا نزد پیامبر(ص) رفته(ص) و برای او، اماننامه بگیرد و با خود گفت: «بیشک اگر صفوان، سماحت و گذشته اسلام و بزرگواری و سعه ی صدر پیامبر(ص) را نظاره کند، از راهی که رفته، باز میگردد و دوباره در جامعهی اسلامی به زندگی خود ادامه میدهد». از این رو خدمت پیامبر(ص) رسید و داستان را شرح داد و گفت: «صفوان میترسد در مکه بماند و فکر میکند امنیت و آسایش او مختل شده و دیگر اینجا، جای زندگی او نیست. آمدهام تا از شما برای او امان نامه بگیرم که با اطمینان خاطر به مکه باز گردد».
پیامبر(ص) فرمود: «او امان دارد، ما به کسی کاری نداریم و هرگز نخواسته ایم به زور و اجبار کسی را به دین خود فرا خوانیم، ما هیچگاه نمیخواهیم امنیت فردی در خطر افتد و خون بیگناهی به زمین ریزد، به همین جهت قبل از فتح مکه، اخبار را کنترل میکردیم تا مکه را بدون وقوع جنگ و خونریزی فتح کنیم. صفوان گر چه مشرک و بتپرست است ولی میتواند به مکه باز گردد و زیر چتر امنیت اسلامی با آسایش خاطر زندگی کند». عمیر در خواست کرد نشانه و علامتی به او داده شود تا صفوان باور کند که در امان است و فکر نکند در جریان نیرنگ و فریبی واقع شده است.
و اینجا بود که پیامبر(ص)، عمامه ی خود را برداشت و به عنوان نشانهی صدق گفتار، به عمیر تحویل داد و فرمود: «این همان عمامهای است که به هنگام فتح مکه بر سر داشتم و همه آنرا دیدهاند و میدانند که این، عمامهی پیامبر(ص) است. این را به صفوان نشان بده تا مطمئن شود و برگردد».
عمیر راهی جده شد و در بندر آن شهر، صفوان را یافت که عزم یمن دارد. جریان را بازگو کرد و عمامهی پیامبر(ص) را به عنوان اماننامه به او نشان داد و برای او سوگند خورد که رحیمترین و رئوفترین انسان، پیامبر(ص) خداست که در سایهی رحمت و گذشته و مهربانی او میتوانی با کمال اطمینان و آسودگی، به مکه باز گردی. صفوان در حالی که هنوز، کاملا مطمن نبود، سخن عمیر را قبول کرد و همراه او، عازم مکه شد. سراسیمه نزد پیامبر(ص) رفت و نسبت صحت به ادعای عمیر، استفسار کرد. پیامبر(ص) با کمال بزرگواری، فرمود: درست است. و صفوان گفت: پس این یک قرارداد میان من و شماست که گر چه من مشرک هستم در سرزمین اسلامی شما زندگی کنم، بنابراین برای مدت دو ماه به من، اختیار فسخ بدهید تا در این فاصله، فکر کنم و در صورتی که تمایل پیدا کردم، اینجا بمانم و گر نه، دوباره عزم سفر خواهم کرد، چون از آنجا کهمحیط، همرنگ من نیست و جو حاکم بر جامعه، جو توحید و یگانهپرستی است، ممکن است نتوانم خود را با این محیط جامعه وفق دهم و زندگی برایم سخت و محدود شود. پیامبر(ص) فرمود: «دو ماه که چیزی نیست، چهارماه اختیار داری که اگر نخواستی بمانی، رخت سفر بربندی و به سرزمین دیگری کوچ کنی».
این، سیرهی پیامبر(ص) اسلام است و این، گذشت و سماحت رهبر مسلمین! اگر قرار بود که اسلام با زور سرنیزه و شمشیر، پیش رود و عقاید اسلامی به مردم تحمیل شود، اولین کسی که باید این کار را بکند، شخص پیامبر(ص) است؛ حال آنکه در این واقعه دیدیم که پیامبر(ص)، چگونه باسعهی و گشادهرویی، صفوان بن امیه را با آن سابقهی طولانی در مبارزه با اسلام و مسلمین، امان میدهد تا در سایه حکومت اسلامی زندگی کند.
و از این مهمتر، پس از فتح مکه، طولی نکشید که جنگ طائف و هوازن رخ داده و دشمنان با بسیج ده هزار جنگجو، خواستند مسلمین را مورد تهاجم قرار دهند. در مقابله با این تهاجم گستردهی دشمن، پیامبر(ص) در پی صفوان بیامیه که مردی ثروتمند بود فرستاد و بدو فرمود: «گویا تو از دیرباز، جنگ افزار فراوانی داری، اکنون جنگ پیش آمده و نیروهای مسلمان نیاز به اسلحه دارند و ما میخواهیم از ابزار جنگی تو استفاده کنیم».
صفوان پرسید: میخواهی اسلحه را به زور از بگیری و آنها را مصادره کنی؟
پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «خیر، بلکه عاریهی مضمون است، مقدار آنها را ثبت کن و با آن صد رزمنده را تجهیز نما، اگر در جنگ تلف شد، مشابهش را به تو باز خواهم گرداند».
صفوان پذیرفت و در همین جنگ، صد مسلمان مجاهد را تجهیز کرد و به نبرد با دشمن اسلام فرستاد (4). آری، این مشرکی است که برای زندگی در سرزمین مسلمانان از پیامبر(ص) اماننامه گرفته است و اینک با مشاهده رحمت و عطوفت اسلام، اینچنین به حمایت مسلمان بر میخیزد.
ب- به سال ششم هجری جمعیت زیادی از مسلمین با رسول خدا(ص) پیمان بستند که تا پای مرگ در راه دفاع از هدف مقدس پیامبر(ص)، مبارزه کنند. پیامبر(ص) عازم مکه بود که در مکانی به نام«حدیبیه»، برخوردی میان مسلمین و لشکری از قریش، روی داد که بنا به نظر پیامبر(ص)، نه تنها منجر به جنگ نگردید، بلکه قرارداد صلحی میان مسلمانان و قریش مکه، انعقاد یافت. در جریان پیمان صلح، از جانب قریش«عروه بن مسعود ثقفی»نمایندگی داشت، که در این ماجرا اهانت زیادی به پیامبر(ص) کرد، به حدی که یک بار، محاسن حضرت(ص) را گرفت و کشید و نیز با آوردن نام رسول الله در متن قرارداد، مخالفت ورزید ولی پیامبر(ص) و مسلمین با کمال صبر و شکیبایی، پیمان را به امضاء رساندند که آثار مثبتش پس از آن برای مسلمین آشکار شد.
در چنین موقعیتی که پیامبر، یک لشکر آماده و جان برکف به همراه دارد و همه در پشت دروازههای مکه مهیا و دور هم، گرد آمدهاند و با پیامبر(ص) پیمان مقدسی را منعقد ساخته اند، باز هم پیامبر(ص) از برخورد و درگیری نظامی اکراه دارد چون شرایط را مناسب نمیداند و آیین و منش خود را بر اصل کلی صلح و صفا بنا نهاده است. اگر پیامبر(ص) میخواست دین خود را تحمیل کند و با زور و اسلحه هدف خود را پیش ببرد، بهترین موقعیتش همین زمان بود که جمعی از کفار قریش در دست آنان بودند ولی بنای اسلام بر این است که «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکّل علی»(5) اگر دشمنان به صلح و مسالمت تمایل داشتند تو نیز متمایل به صلح خلق باش و بر خدا توکل کن. و مسالهی آن طور نیست که در برخی از روایات اهل سنت آمده که «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا اللّه» و این حدیثی است که ابوهریره از پیامبر(ص) نقل کرده و ما بحث مفصل در مورد این حدیث را به پایان مقاله، موکول میکنیم.
3- سیره ی امام علی(ع)
امام علی(ع) در زمان حکومت خود از کوچه های شهر گذر میکرد، ناگهان چشمش به پیرمرد نابینایی افتاد که مشغول تکدی بود، امام از همراهان در مورد او سؤال کرد، پاسخ دادند که این پیرمرد، نصرانی است و اینک چون از کار افتاده و نابینا شده است، دست به گدایی زده. امام با عصبانیت فرمود: «چقدر ناپسند است، تا جوان و نیرومند بود، از قدرت او استفاده کردید و از توان او بهره بردید، حال که پیر و فرتوت شده و دیگر نیروی کار ندارد، رهایش کرده اید تا به گدایی بپردازد. و امام همانجا فرمان داد تا برای او از بیتالمال، حقوقی مقرر کنند(6)، یعنی یک مسیحی از بیت المال مسلمین که توسط مسلمانها پرداخت میشده، ارتزاق کند.
اگر اسلام این مطلب را میپذیرفت که در برابر هرکسی شمشیر بکشد و او را تهدید کند که اگر اسلام نیاورد، سر و کارش با شمشیر است، اینجا بهترین موقعیت است که در برابر این مسیحی مفلوک درمانده که هیچ قدرت دفاعی ندارد، شمشیر از نیام برکشد و با تهدید، او را به اسلام بخواند، لیکن مسأله این طور نیست، بلکه او میتواند با همان عقیده ی خود، در ظل رحمت و رأفت قوانین اسلامی با کمال آسایش زندگی کند و از بیت المال مسلمین نیز، بودجه اش تأمین شود. بنابراین، تکیه بر زور و قدرت و اسلحه جزو اصول اسلام نیست و نمیتوان به اسلام نسبت داد که تنها اسلحه را عامل پیشرفت خود قرار داده است.
ادامه دارد...