ابزار رایگان وبلاگ

تماس با ما آیا آزاداندیشی امکان دارد؟ :: نشریه قطعه گمشده

نشریه قطعه گمشده

" هَـذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ "

آیا آزاداندیشی امکان دارد؟

نویسنده: سعید زیبا کلام

تصور عمومی و رایج ‌این است که آزاداندیشی یکی از پیش شرط‌های تعقل است. البته با کمی‌ دقت آشکار می‌شود که آزاداندیشی روی دیگر سکه خارج‌دینی یا برون‌دینی است که مقابل آن درون‌دینی است. مفهوم آزاداندیشی را مورد تحلیل مفهومی‌ قرار می‌دهیم: مرکب از دو جز آزاد یا آزادی به علاوه تعقل یا ‌اندیشیدن است. البته منظور آزاد بودن در ترکیب آزاداندیشی است نه آزادی به مفهوم سیاسی، یعنی انسان باید و می‌تواند برای ‌اندیشیدن فارغ از تعلقات باشد. در واقع ما از آزادی انسان از چیزهایی برای‌ اندیشیدن سخن می‌گوییم. ‌اینجا یک مفهوم انسان شناختی وجود دارد.

مراد از تعقل یا‌ اندیشیدن این است که تعقل می‌تواند و باید فارغ از هرگونه مفروضات و تعلقات انسان‌ اندیشمند باشد. ما در ‌اینجا با نظریه‌ای معرفت‌شناختی در بابت تعقل مواجهیم. من ‌این بررسی‌ها را در بطن و متن دو تامل قرآنی انجام می‌دهم:

 ۱) و َمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا.  (کهف ۵۵)

حضرت حق بازدارندگان از‌ایمان آوردن را در دو امر، حصر و جمع می‌کند. ۱: آمدن یا توسل پیشنیان ۲: آمدن رودرروی عذاب، بلافاصله شاید مقصود از آمدن رودرروی عذاب ‌این باشد که آنها تمام فرصت‌های‌ ایمان آوردن را از دست داده‌اند. به دو صورت توسل به سنت الاولین می‌تواند تن به تحلیل دهد.

۱ـ مردمی ‌که دل در سنت‌الاولین دارند چون دل در آن دارند به هوس روی نمی‌آورند. البته ‌این تحلیل مفروض گرفته است که سنت الاولین و هوس جمع نمی‌شوند و قلب نمی‌تواند جامع باورهای مانع و دافع باشد.

۲ـ از آن جهت که سنت الاولین مجموعه پیچیده‌ای از ارزش‌ها و بینش‌هاست که قومی‌ که با مجموعه جدیدی از ارزش‌ها و بینش‌ها مواجه می‌شود، مایل است آنها را همچنان مثل سابق ارزیابی کند. هر مجموعه‌ای از آرا و ‌اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها حاوی ارزش‌ها و بینش‌هاست.

این سخن به ‌این معناست که قوم اگر بخواهد استدلال کند (و نه بطریقه  قلبی) با ارزش‌ها و باورهای جدید روبرو شده بنابراین، لازم می‌شود که باورها و ارزش‌هایی را مبنای ارزیابی و استدلال خود قرار دهد و بعد بطریقه‌ای ارسطویی هیومی‌، به تعقل بپردازد. مراد ما از استدلال، استدلال منطقی است و منظور از ارزیابی، ارزیابی معقول صدق و کذب است. یعنی بررسی تخالف و توافق گزاره‌ها با یکدیگر و نیز با امور واقع. حال که ‌این استدلال و ارزشیابی، مشخص گشت که محتاج به مبانی و معیارهایی است، در‌این صورت قوم مزبور هم باید ارزش‌ها و بینش‌هایی را مفروض بگیرد و واضح است که قوم مزبور ارزش‌ها و بینش‌های پیشین خود را مفروض خواهد گرفت. در ‌این صورت سنت‌الاولین مبنا و میزان قرار می‌گیرد و لذا دافع و مانع ‌ایمان آوردن خواهد شد. اما در تحلیل نهایی ‌این دو نوع تبیین عقلی و قلبی به یک جا ختم می‌شودند. قوم برای آنکه استدلال منطقی و ارزیابی معقول کند، باید ارزش‌ها و بینش‌هایی را مفروض و مصادره کند. قوم با ‌این کار خود موازین و معیارهای مبنایی خویش را برای استدلال تدارک می‌بیند. موازینی که فقدانشان برابر است با عدم استدلال و نیز عدم ارزیابی.

ارزیابی معقول هیومی ‌در صورتی می‌تواند صدق و کذبی را روشن کند که ارزشی یا بینشی قبل مفروض گرفته شده باشد. در هر دو مورد استدلال و ارزیابی ما را از مصادره ارزش‌ها و بینش‌ها مفری نیست. حال اگر نخواهیم گرفتار دور و تسلسل شویم، چاره‌ای جز اخذ ارزش‌ها و بینش‌هایی بدون دلیل نداریم. اخذ تصمیم بدون دلیل چه معنای معرفت‌شناختی و چه ماهیت هستی شناختی دارد؟ ‌این تصمیمات به لحاظ هستی شناختی مولود خواست و ارادت یا دلالت قلوب انسان‌ها و به لحاظ معرفت شناختی تابعی است از تعلقات تو در تو و کثیر انسانها. پاپر شجاعانه می‌گوید ما برای آغاز بنای معرفتی‌مان چاره‌ای نداریم جز‌ اینکه در ابتدای امر، یک تصمیم نامعقول بگیریم (۱). وی می‌گوید ما در اختیار معقولیت انتقادی آزادیم و به وضوح منشا‌ این انتخاب یک تصمیم نامعقول است و تا ‌این حد نامعقول‌گرایی از یک تقدم برخوردار است.

تعلقات جامع آمال و امیال انسان است. روشن می‌شود که قوم برای‌ اینکه بتواند در کلیت خود به استدلال و ارزیابی هدی اقدام کند، لاجرم باید درباره تعدادی از ارزش‌ها و بینش‌ها دست به تصمیمی ‌بلادلیل بزند، لذا هر دو نوع تعلیل در نهایت به قلب انسان منتهی می‌شود، با ‌این سخن قلب را مرکز فرماندهی سخن قرار داده‌ایم و اعضای مکون قلب را تعلقات انسان دانسته‌ام و تعقل را برده تعلقات یافته‌ام . لذا تعقل تابعی از تعلقات می‌شود. محل بروز و ظهور تعلقات نیز قلب انسان است .

این که تعلقات مشتمل بر اموری می‌شوند، نیازمند کاوش دیگری است ولی آنچه می‌توان گفت‌ این است که تعلقات شامل جامع خواست‌های انسان است، خواه خودآگاهانه باشد، خواه ناخودآگاهانه، خواه خودخواهانه باشد، خواه نوع‌دوستانه و… اما یک تمیز اهمیت خاص دارد، تعلقات در تحلیل نهایی یار حمانی الهی هستند و یا نفسانی شیطانی . بنابراین هر تعقلی را که مورد تحلیل قرار می‌دهیم، در نهایت یا آنرا رحمانی خواهیم یافت و یا شیطانی، به لحاظ هستی شناختی بیرون از‌این دسته بندی، تعلقی وجود ندارد.

از مهمترین انگیزاننده ‌این نظریه، ادعیه ائمه (ص) بوده است، یعنی هم مولود تطهیر آن‌هاست و هم تبیین‌کننده وجود و محتوای آنها. در‌ این ادعیه علاوه بر ارزش‌ها و بینش‌های مهم زندگی، دو کار مهم دیگر هم انجام می‌دهند. یکی پیراستن قلوب از برخی تعلقات و دیگر آراستن قلوب به برخی تعلقات دیگر، آنچه در ‌این ادعیه همواره مورد خطاب است، قلب انسان است. آنچه برای انسان مورد خطاب ‌این ادعیه که قلب خود را در معرض‌ این امواج مومنانه قرار می‌دهد حاصل می‌شود، تغییر در قلب است. عرصه‌ ایمان یا کفر ورزیدن غیرقابل پیش‌بینی است و نیز ما هیچگاه نمی‌توانیم نظریه‌ای در مورد میزان و نحوه تغییر قلوب به واسطه ادعیه ارائه کنیم که قابل تبیین و پیش بینی باشد. ما نمی‌توانیم بدانیم که انسان چه خواهد کرد: ‌ایمان‌ورزی یا کفرورزی فقط پس از تصمیم قلبی انسان می‌توان با توجه به افعال و اقوال پی به او ببرید.

 ۲)  تعقل و‌اندیشه آزاد: و ما انزلنا علیک القرآن لتشقی ال تذکره لمن یخشی (طه )۳ دو نکته مهم می‌توان استفاده کرد. ۱: قرآن کریم برای تذکر و یادآوری نازل شده ، ۲٫ ‌این تذکر برای کسانی است که اهل خشیت هستند، قرآن حکیم برای تذکر و تنبه حاصل شده است، البته تذکر هم صرفا برای انسان اهل خشیت ممکن است .انسانی فارغ و رها از تعلقات و تمنیات ، وجود ندارد. نگرش خارج دینی چیزی جز سراب برای توجیه نهضت استقلابی خود از مبدا و معاد نیست. البته کسی که ممکن است قائل به‌ این باشد که انسان فارغ و آزاد، همان فیلسوفان هستند که آزادانه می‌اندیشند. همچون ماشین‌های منطق که هنگام مواجهه با مسئله، صدق و کذب آنها را برای همیشه اعلام می‌کنند. ولی با مشاهده آثار فلسفی، بیشتر می‌فهمیم که انسان آزاد فارغ از جمیع تعلقات وتمنیات، ابر افسانه‌ای است که هیچ جزءاش شباهتی و قرابتی به واقعیت انسان ندارد.

هیلاری پاتنام در مباحث فلسفه علمی ‌خود توضیح می‌دهد که چگونه در برخی مواقع امکان واقعی استدلال وجود نداشته است. هر چند برخی از مواضع فیلسوفان در جریان مباحث مورد جرح و تعدیل منطقی قرار می‌گیرد ولی مواضعی هستند که جوهر غیر منطقی فلسفی هستند. تصریح می‌کنم ((همواره)) تعلقات فیلسوفان در پیچ و خم استدلالات آنها حضور دارد. فیلسوفان چرا در حساسترین مراحل تاملات و استدلال‌هایشان بر مفاهیمی‌ چون وضوح، بداهت، شهودی، ضرورت، طبیعی، آشکار و… تکیه می‌کنند؟ در واقع به سهولت تمام تعلقاتی را بی هیچ بحث و استدلالی در نظریه‌پردازی خود، حضور و دخول می‌دهند. آیا همه‌ این مفاهیم برای همه فیلسوفان یکی است؟ چرا عمیق‌ترین مراحل فکر همه فیلسوفان تاریخ تا ‌این حد دچار تشتت است؟ آایا می‌توان نتیجه گرفت که ‌این مفاهیم معنای خاصی ندارند یا ‌اینکه به صورت مثالی واجد معنای خاصلی هستند ولی فیلسوفان چون رها و آزاد نیستند به جای فهم معنای فی نفسه آنها، آنها را باردار از معانی خود می‌کنند؟ ‌آیا می‌توان قائل شد که آنها معنای فی نفسه‌ای دارند ولی فیلسوفان در هنگام نظریه‌پردازی ، تعلقات خود را وارد می‌کنند؟

شاید چنین به نظر می‌رسد که ما در فلسفه مواضعی داریم که جوهرا منطقی فلسفی هستند و مواضعی داریم که جوهرا غیرمنطقی فلسفی هستند. ولی چنین نیست، وقتی سخن از فلسفه می‌گوییم منظور ما همان آثار فیلسوفان است، به همین دلیل نمی‌توانیم از جان و روح و… فلسفه سخن محصلی بر زبان بیاوریم . به همان دلیل که نمی‌توان مفاهیمی‌ مثل بازی و جنگ را تعریف کامل کرد.

فیلسوفان در تحلیل نهایی انسان هستند. همواره انسان هستند و لذا حاصل تلاش‌ ایشان، محصولی انسانی است و ماجرای فلسفی مثل علم، تکنولوژی سیاست و… ماجرای انسان ساخته و انسان باخته است و بنابراین ماجرای فلسفه، ماجرای نظریات بنیان‌های متلاطم فلسفی است که انسان‌هایی با تعلقات متغیر و متکثر و متعارض و متباین ساخته‌اند. انسانی که از عروة‌الوثقی و جبل‌المثین آسمانی دست کشیده‌اند و آواره و گمراه و سرگردان شده است، آرا و نظریات فلسفی نیز در هر صورت و سیرتی و هر عصر و زمانه‌ای که باشند مالامال از انسان آزاد از عقل آسمانی است و فلسفه چون مولود چنین انسانی است، مشحون از تعلقات انسان است و هیچ مفری از آن ندارد، انسان آزاد و فارغ هیچگاه نمی‌تواند فارغ از تعلقات و تلقیات باشد و ‌اندیشیدن همواره مالامال از تعلقات متعقل است، در واقع هر کدام از ‌این دو نظریه را بشویم، آزاد‌اندیشی، تبدیل به سرابی خواهد شد.

بیان



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اسلایدر

طبقه بندی موضوعی

نویسنده: سعید زیبا کلام

تصور عمومی و رایج ‌این است که آزاداندیشی یکی از پیش شرط‌های تعقل است. البته با کمی‌ دقت آشکار می‌شود که آزاداندیشی روی دیگر سکه خارج‌دینی یا برون‌دینی است که مقابل آن درون‌دینی است. مفهوم آزاداندیشی را مورد تحلیل مفهومی‌ قرار می‌دهیم: مرکب از دو جز آزاد یا آزادی به علاوه تعقل یا ‌اندیشیدن است. البته منظور آزاد بودن در ترکیب آزاداندیشی است نه آزادی به مفهوم سیاسی، یعنی انسان باید و می‌تواند برای ‌اندیشیدن فارغ از تعلقات باشد. در واقع ما از آزادی انسان از چیزهایی برای‌ اندیشیدن سخن می‌گوییم. ‌اینجا یک مفهوم انسان شناختی وجود دارد.

مراد از تعقل یا‌ اندیشیدن این است که تعقل می‌تواند و باید فارغ از هرگونه مفروضات و تعلقات انسان‌ اندیشمند باشد. ما در ‌اینجا با نظریه‌ای معرفت‌شناختی در بابت تعقل مواجهیم. من ‌این بررسی‌ها را در بطن و متن دو تامل قرآنی انجام می‌دهم:

 ۱) و َمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا.  (کهف ۵۵)

حضرت حق بازدارندگان از‌ایمان آوردن را در دو امر، حصر و جمع می‌کند. ۱: آمدن یا توسل پیشنیان ۲: آمدن رودرروی عذاب، بلافاصله شاید مقصود از آمدن رودرروی عذاب ‌این باشد که آنها تمام فرصت‌های‌ ایمان آوردن را از دست داده‌اند. به دو صورت توسل به سنت الاولین می‌تواند تن به تحلیل دهد.

۱ـ مردمی ‌که دل در سنت‌الاولین دارند چون دل در آن دارند به هوس روی نمی‌آورند. البته ‌این تحلیل مفروض گرفته است که سنت الاولین و هوس جمع نمی‌شوند و قلب نمی‌تواند جامع باورهای مانع و دافع باشد.

۲ـ از آن جهت که سنت الاولین مجموعه پیچیده‌ای از ارزش‌ها و بینش‌هاست که قومی‌ که با مجموعه جدیدی از ارزش‌ها و بینش‌ها مواجه می‌شود، مایل است آنها را همچنان مثل سابق ارزیابی کند. هر مجموعه‌ای از آرا و ‌اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها حاوی ارزش‌ها و بینش‌هاست.

این سخن به ‌این معناست که قوم اگر بخواهد استدلال کند (و نه بطریقه  قلبی) با ارزش‌ها و باورهای جدید روبرو شده بنابراین، لازم می‌شود که باورها و ارزش‌هایی را مبنای ارزیابی و استدلال خود قرار دهد و بعد بطریقه‌ای ارسطویی هیومی‌، به تعقل بپردازد. مراد ما از استدلال، استدلال منطقی است و منظور از ارزیابی، ارزیابی معقول صدق و کذب است. یعنی بررسی تخالف و توافق گزاره‌ها با یکدیگر و نیز با امور واقع. حال که ‌این استدلال و ارزشیابی، مشخص گشت که محتاج به مبانی و معیارهایی است، در‌این صورت قوم مزبور هم باید ارزش‌ها و بینش‌هایی را مفروض بگیرد و واضح است که قوم مزبور ارزش‌ها و بینش‌های پیشین خود را مفروض خواهد گرفت. در ‌این صورت سنت‌الاولین مبنا و میزان قرار می‌گیرد و لذا دافع و مانع ‌ایمان آوردن خواهد شد. اما در تحلیل نهایی ‌این دو نوع تبیین عقلی و قلبی به یک جا ختم می‌شودند. قوم برای آنکه استدلال منطقی و ارزیابی معقول کند، باید ارزش‌ها و بینش‌هایی را مفروض و مصادره کند. قوم با ‌این کار خود موازین و معیارهای مبنایی خویش را برای استدلال تدارک می‌بیند. موازینی که فقدانشان برابر است با عدم استدلال و نیز عدم ارزیابی.

ارزیابی معقول هیومی ‌در صورتی می‌تواند صدق و کذبی را روشن کند که ارزشی یا بینشی قبل مفروض گرفته شده باشد. در هر دو مورد استدلال و ارزیابی ما را از مصادره ارزش‌ها و بینش‌ها مفری نیست. حال اگر نخواهیم گرفتار دور و تسلسل شویم، چاره‌ای جز اخذ ارزش‌ها و بینش‌هایی بدون دلیل نداریم. اخذ تصمیم بدون دلیل چه معنای معرفت‌شناختی و چه ماهیت هستی شناختی دارد؟ ‌این تصمیمات به لحاظ هستی شناختی مولود خواست و ارادت یا دلالت قلوب انسان‌ها و به لحاظ معرفت شناختی تابعی است از تعلقات تو در تو و کثیر انسانها. پاپر شجاعانه می‌گوید ما برای آغاز بنای معرفتی‌مان چاره‌ای نداریم جز‌ اینکه در ابتدای امر، یک تصمیم نامعقول بگیریم (۱). وی می‌گوید ما در اختیار معقولیت انتقادی آزادیم و به وضوح منشا‌ این انتخاب یک تصمیم نامعقول است و تا ‌این حد نامعقول‌گرایی از یک تقدم برخوردار است.

تعلقات جامع آمال و امیال انسان است. روشن می‌شود که قوم برای‌ اینکه بتواند در کلیت خود به استدلال و ارزیابی هدی اقدام کند، لاجرم باید درباره تعدادی از ارزش‌ها و بینش‌ها دست به تصمیمی ‌بلادلیل بزند، لذا هر دو نوع تعلیل در نهایت به قلب انسان منتهی می‌شود، با ‌این سخن قلب را مرکز فرماندهی سخن قرار داده‌ایم و اعضای مکون قلب را تعلقات انسان دانسته‌ام و تعقل را برده تعلقات یافته‌ام . لذا تعقل تابعی از تعلقات می‌شود. محل بروز و ظهور تعلقات نیز قلب انسان است .

این که تعلقات مشتمل بر اموری می‌شوند، نیازمند کاوش دیگری است ولی آنچه می‌توان گفت‌ این است که تعلقات شامل جامع خواست‌های انسان است، خواه خودآگاهانه باشد، خواه ناخودآگاهانه، خواه خودخواهانه باشد، خواه نوع‌دوستانه و… اما یک تمیز اهمیت خاص دارد، تعلقات در تحلیل نهایی یار حمانی الهی هستند و یا نفسانی شیطانی . بنابراین هر تعقلی را که مورد تحلیل قرار می‌دهیم، در نهایت یا آنرا رحمانی خواهیم یافت و یا شیطانی، به لحاظ هستی شناختی بیرون از‌این دسته بندی، تعلقی وجود ندارد.

از مهمترین انگیزاننده ‌این نظریه، ادعیه ائمه (ص) بوده است، یعنی هم مولود تطهیر آن‌هاست و هم تبیین‌کننده وجود و محتوای آنها. در‌ این ادعیه علاوه بر ارزش‌ها و بینش‌های مهم زندگی، دو کار مهم دیگر هم انجام می‌دهند. یکی پیراستن قلوب از برخی تعلقات و دیگر آراستن قلوب به برخی تعلقات دیگر، آنچه در ‌این ادعیه همواره مورد خطاب است، قلب انسان است. آنچه برای انسان مورد خطاب ‌این ادعیه که قلب خود را در معرض‌ این امواج مومنانه قرار می‌دهد حاصل می‌شود، تغییر در قلب است. عرصه‌ ایمان یا کفر ورزیدن غیرقابل پیش‌بینی است و نیز ما هیچگاه نمی‌توانیم نظریه‌ای در مورد میزان و نحوه تغییر قلوب به واسطه ادعیه ارائه کنیم که قابل تبیین و پیش بینی باشد. ما نمی‌توانیم بدانیم که انسان چه خواهد کرد: ‌ایمان‌ورزی یا کفرورزی فقط پس از تصمیم قلبی انسان می‌توان با توجه به افعال و اقوال پی به او ببرید.

 ۲)  تعقل و‌اندیشه آزاد: و ما انزلنا علیک القرآن لتشقی ال تذکره لمن یخشی (طه )۳ دو نکته مهم می‌توان استفاده کرد. ۱: قرآن کریم برای تذکر و یادآوری نازل شده ، ۲٫ ‌این تذکر برای کسانی است که اهل خشیت هستند، قرآن حکیم برای تذکر و تنبه حاصل شده است، البته تذکر هم صرفا برای انسان اهل خشیت ممکن است .انسانی فارغ و رها از تعلقات و تمنیات ، وجود ندارد. نگرش خارج دینی چیزی جز سراب برای توجیه نهضت استقلابی خود از مبدا و معاد نیست. البته کسی که ممکن است قائل به‌ این باشد که انسان فارغ و آزاد، همان فیلسوفان هستند که آزادانه می‌اندیشند. همچون ماشین‌های منطق که هنگام مواجهه با مسئله، صدق و کذب آنها را برای همیشه اعلام می‌کنند. ولی با مشاهده آثار فلسفی، بیشتر می‌فهمیم که انسان آزاد فارغ از جمیع تعلقات وتمنیات، ابر افسانه‌ای است که هیچ جزءاش شباهتی و قرابتی به واقعیت انسان ندارد.

هیلاری پاتنام در مباحث فلسفه علمی ‌خود توضیح می‌دهد که چگونه در برخی مواقع امکان واقعی استدلال وجود نداشته است. هر چند برخی از مواضع فیلسوفان در جریان مباحث مورد جرح و تعدیل منطقی قرار می‌گیرد ولی مواضعی هستند که جوهر غیر منطقی فلسفی هستند. تصریح می‌کنم ((همواره)) تعلقات فیلسوفان در پیچ و خم استدلالات آنها حضور دارد. فیلسوفان چرا در حساسترین مراحل تاملات و استدلال‌هایشان بر مفاهیمی‌ چون وضوح، بداهت، شهودی، ضرورت، طبیعی، آشکار و… تکیه می‌کنند؟ در واقع به سهولت تمام تعلقاتی را بی هیچ بحث و استدلالی در نظریه‌پردازی خود، حضور و دخول می‌دهند. آیا همه‌ این مفاهیم برای همه فیلسوفان یکی است؟ چرا عمیق‌ترین مراحل فکر همه فیلسوفان تاریخ تا ‌این حد دچار تشتت است؟ آایا می‌توان نتیجه گرفت که ‌این مفاهیم معنای خاصی ندارند یا ‌اینکه به صورت مثالی واجد معنای خاصلی هستند ولی فیلسوفان چون رها و آزاد نیستند به جای فهم معنای فی نفسه آنها، آنها را باردار از معانی خود می‌کنند؟ ‌آیا می‌توان قائل شد که آنها معنای فی نفسه‌ای دارند ولی فیلسوفان در هنگام نظریه‌پردازی ، تعلقات خود را وارد می‌کنند؟

شاید چنین به نظر می‌رسد که ما در فلسفه مواضعی داریم که جوهرا منطقی فلسفی هستند و مواضعی داریم که جوهرا غیرمنطقی فلسفی هستند. ولی چنین نیست، وقتی سخن از فلسفه می‌گوییم منظور ما همان آثار فیلسوفان است، به همین دلیل نمی‌توانیم از جان و روح و… فلسفه سخن محصلی بر زبان بیاوریم . به همان دلیل که نمی‌توان مفاهیمی‌ مثل بازی و جنگ را تعریف کامل کرد.

فیلسوفان در تحلیل نهایی انسان هستند. همواره انسان هستند و لذا حاصل تلاش‌ ایشان، محصولی انسانی است و ماجرای فلسفی مثل علم، تکنولوژی سیاست و… ماجرای انسان ساخته و انسان باخته است و بنابراین ماجرای فلسفه، ماجرای نظریات بنیان‌های متلاطم فلسفی است که انسان‌هایی با تعلقات متغیر و متکثر و متعارض و متباین ساخته‌اند. انسانی که از عروة‌الوثقی و جبل‌المثین آسمانی دست کشیده‌اند و آواره و گمراه و سرگردان شده است، آرا و نظریات فلسفی نیز در هر صورت و سیرتی و هر عصر و زمانه‌ای که باشند مالامال از انسان آزاد از عقل آسمانی است و فلسفه چون مولود چنین انسانی است، مشحون از تعلقات انسان است و هیچ مفری از آن ندارد، انسان آزاد و فارغ هیچگاه نمی‌تواند فارغ از تعلقات و تلقیات باشد و ‌اندیشیدن همواره مالامال از تعلقات متعقل است، در واقع هر کدام از ‌این دو نظریه را بشویم، آزاد‌اندیشی، تبدیل به سرابی خواهد شد.

بیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ابزار هدایت به بالای صفحه