یادم است آنقدر بچه های شلوغی داشت این دانشگاه ما، که واقعا همین حالا هم که یاد شیطنت های آنها می افتم، باور نمی کنم که برخی از آنها واقعی باشد. حکما برای مهار هر کدام از آنها، یک اداره ی راهنمایی و ارتباطات لازم بود. اگر نبود آقای زارعشاهی و جذبه ی فراوان ایشان با موتوری که چهارراه گربه، آنرا پارک می کرد، امکان نداشت بشود فضای شلوغ و پر از شیطنت خوابگاه (ببخشید اقامتگاه!) را کنترل کرد. هر شب خوابگاه، آبستن فتنه ای جدید بود و شلوغ کاری تازه ای که الحق وقتی با ابتکار امام صادقی تلفیق می شد، در نوع خودش تولید علمی به حساب می آمد در مسیر شرارت!
چند سالی است – که البته هر چه پیش می رویم، بر شدت آن هم افزوده می شود- که انگار نه انگار در این اقامتگاه دانشجویی چند صد جوان 25-18 ساله، زندگی می کنند. انگار خاک مُرده پاشیده باشند در این خواب گاه! انگار سرای سالمندان است. یاد جمله ی حضرت امام رحمه الله علیه می افتم که خوانده بودم ایشان معتقد بودند که اگر جوان، جوانی نکند، آخر سر به جایی نمی رسد...
در مقام تأیید سیره ی شور قُدما نیستم، ولی آخر اینقدر هم که بی نمک نمی شود!
دلم تنگ شده برای شر و شور شب های امتحان، که وسط آن همه فشار و سختی، مرهمی بود بر عُسر و حرج ما.
امیدوارم این روند "سیب زمینی" سازی کمی، لااقل اصلاح شود...از جانب خودمان و...
همیشه می ترسم از دانشجویانی که مثل هندوانه ی بازنشسته تا آخر 7 سال، آسه می رن و آسه میان که گربه شاخ شون نزنه! همیشه از عاقبت آنها می ترسم...
هان ای عزیز ، فصل جوانی بهوش باش در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب
ماعیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر پنهان نموده ایم چو پیری پس خضاب
یامُرتاح