آن موقع که ما دانشگاه آمدیم، شرایط خیلی فرق می کرد. بودند عده ای که:
- در کلاس اخلاق، رسما به حاج آقا مهدوی توهین می کردند و تقریبا دلیل اصلی آنکه کلاسها قرار شد مختص ورودیهای جدید باشد، شاید همین بود...!
- نماز نمی خواندند و به معنی واقعی کلمه، ضد ولایت فقیه بودند و بعضی از متدینین دانشجو، که قاشق و بشقاب خود را برای غذای رستوران می آوردند که مبادا...!
- موقع حرکت اتوبوسها به سمت راهپیمائی ها، دانشجویان را مسخره می کردند...!
- در تابلوی ستون آزاد، در همین چهار راه گربه فعلی، -که مسئول تابلو هم یکی از معاونین محترم فعلی دانشگاه بود- کاریکاتور حضرت امام، حاج آقا و سایر دانشجویان را به نحوی شدیدا تمسخر آمیز و توهین کننده می کشیدند و تازه، پس از سانسورهای متفاوت، بعضی از آنها نصب هم می شد.
- هر روز برای یک درگیری سیاسی- اعتقادی آماده بودیم و در فضای دانشگاه تقریبا نمی شد فردی بی تفاوت و بدون مطالعه ی سیاسی و اعتقادی باشی. همه ی بچه های بسیج خود را در یک مناظره ی سیاسی دائم احساس می کردند و همین بودکه تقریبا همه ی مسئولان و اعضای شورای بسیج، صاحب تفکرات مستقل و بعضا صاحب نظریه بودند.
*** بعضی وقتها فکر می کنم در کنار همه ی زحمات دانشگاه و خصوصا گزینش، چه باید کرد که دانشجوبان ما از این مسیرِ زندگیِ بی تفاوت و آلوده به رفاه طلبی فاصله بگیرند و همیشه خاکستر زیر آتش را مثل فتنه 88 نصب العین بدانند و باور کنند، الان جهاد فرهنگی یک ضرورت است.
*** کاش با این نوشته یکی کم شود از جمع آنهایی که تا دم ظهر در اتاق می خوابند و بعد از غسلِ جنابت، نمازی می خوانند و بعد هم رستوران ... و بعد سری هم به کلاسها می زنند همچون توریستهای ادواری و بازهم شب و گعده ی شب... تا پاسی از بامداد و بازهم...!
إلهی هَبْ لِیَ الْجِدَّ فِی خَشْیَتِکَ....