نشریه قطعه گمشده
" هَـذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ "
زندگیم را مدیون یک کفتربازم!!!
از شاگردان عارف عامل مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رحمتالله علیه است. اسمش را کار نداریم، فقط همین که او نیز عارف است، میگوید: همه زندگی معنویام را مدیون یک کفترباز هستم. به اَمنیه شکایت کردیم. چند بار بازداشت شد. حتی یک بار کفترهایش را سر بریدند. اما دستبردار نبود که نبود. همسایهها از بنده خواستند با او صحبت کنم. به عنوان کاسب آبرودار محل.
تو دیوانهای؟! چرا دست از این کارها برنمیداری؟ برگشت گفت: میدانی؟ من عاشقم، عاشق. عاشق تک تک کبوترهایم. همه وجودم شده کبوتر. پر که می زنند، من هم همراهشان در آسمان پر می زنم. وقتی کبوتر دمسیاه طوقیام توی هوا مَلّق میزند منم همراهش مَلّق میزنم. بعد یک سؤال از من پرسید: آسید ابوالحسن، تو که دم از خدا میزنی، اینطور عاشقش هستی؟!
لرزیدم. گویا مرا در کوره انداخته باشند. داغ شدم و بیمار. افتادم خانه. یک هفته نتوانستم چیزی بخورم. حالم که بهتر شد دست از کاسبی کشیدم. رفتم نجف طلبگی. شدم شاگرد امام زمان صلواتالله و سلامهعلیه.
خدایا، یه کفترباز در مسیر زندگیمان قرار بده تا شاید از ما بپرسد: راستی، تو که دم از خدا و پیغمبر و امام زمان میزنی، اینجوری عاشقشون هستی؟
(ناگفته های عرفان، ص 128)
نوشته شده توسط