ابزار رایگان وبلاگ

تماس با ما بایگانی بهمن ۱۳۹۳ :: نشریه قطعه گمشده

اسلایدر

طبقه بندی موضوعی

۸۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

از قدیم به یاد دارم که اساتید اخلاق متفاوت و متعددی به دانشگاه آمدند و نرفتند... بلکه با غیض و ناراحتی، دیگر نیامدند!

خدا نکند که واعظ برمنبر، هنگام شروع صحبت، در اعراب حمد وثنا و صلواتش اشتباه داشته باشد؛ چون یا دیگر پای صحبتش نمی نشینیم و یا آنکه اگر بنشینیم، خواهان اجر ومزدهستیم، چه اینکه از باب تواضع، خود را سیاهی لشکر مجلس اهل بیت علیهم السلام می داند!!!

غالبِ استماع ما، برای مچ گیری است و آنکه آیا واعظ، سخنی بر خلاف منظومه ی فکری ما می گوید یانه!؟ آیا صحبت های او در راستا است!؟ آیا مداح، روضه ی دروغین می خواند تابه دستور شهید مطهری، جلسه را ترک کنیم و...!؟

تازه اگر خطیب را بپسندیم، کلام او باید از فیلترهای هزارتوی افکارمان بگذرد تا حاضر شویم، او را قبول کنیم.

تازه! در اکثر مواقع که ایرادی نمی توانیم به شنیده هایمان بگیریم، معتقدیم که حرفهای واعظ، نیاز به تأمل بیش تری دارد!!!

خلاصه آنکه:

حضرت آیت الله مهدوی، آن روز، مانند روزهایی که حال وتوان صحبت در مسجد رو داشتند، بین دو نماز مشغول صحبت بودند.

ناگهان به حضرت آیت الله باقری خطاب کردند و گفتند:

"حاج آقا! شما که می دانید بنده شما را قبول دارم و پشت سرشما نماز می خوانم. ولی لطفا بین نمازها و تا قبل از اتمام نمازها، نماز جماعت دیگری تشکیل ندهید. نماز جماعت اصلی مسجد، احترام دارد و احترام نماز اصلی باید حفظ شود."

بعد هم به دانشجویان متذکر شدند که به هیچ وجه، تا قبل از اتمام نماز دوم، نماز جماعت دیگری تشکیل نشود.

البته  ما که می دانستیم که حاج آقا باقری، اصلا جلو نمی ایستند و فقط انفرادی شروع به نماز کرده و دانشجویان، به ایشان اقتدا می کردند.

حاج آقا به آیت الله باقری تذکر دادند تا بچه ها، حساب کاردستشان بیاید. یعنی حتی اگر خودت هم نمی خواهی جماعت تشکیل دهی، ولی میدانی که دانشجویان به تواقتدا می کنند، باید فرادی هم نماز نخوانی یا به نحوی باشد که تشکیل جماعت نشود.

حالا، بماند دوستانی که:

  

وقتی امیر المؤمنین علیه السلام  قسم می خورد، فرق می کند... و وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام برای بی فایده بودن تقوا قسم می خورد،  بیشتر فرق می کند!
                                    
  " وَ اللّهِ ما أرى عَبْدا یَتَّقى تَقْوىً تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزِنَ لِسانَه ُ"    نهج البلاغه – خطبه 176
به خدا سوگند، بنده با تقوایى را نمى‏شناسم که تقوایش او را سود دهد مگر آن که زبانش را نگه دارد.
همیشه کسانی در دانشگاه بودندکه فضا را ناامن می کردند...
معمولا بچه ها هم اونها رو می شناختن. اگر اهلش بودی و حتی اهلش نبودی!
وقتی پیش اونها صحبت می کردی، همیشه یه ترسی ته دلت بود...
یعنی اگرحتی بوی غیبت و بی ادبی هم از حرفت شنیده می شد، طوری باهات برخورد می کردکه حسابی خجالت بکشی...
کاری ندارم که نوع برخورد اونها، دقیقا درست بود یانه؛ ولی بالاخره کسانی بودند که پاسدار عفت دانشگاه بودند..

ابزار هدایت به بالای صفحه