دیگه حوصلم سر رفته توی این دانشگاه!!!
از بس که همان دنبال رسیدن به قله های رفیع مرجعیت علمی هستن و در این راه از هیج کوششی دریغ نمی کنند!!!
چند نمونه از این تلاشها و مجاهدت های عظیم...
- لامصّب در هر اتاقی رو که باز میکنی، یه مشت بچه درسخون، نِشستن سر کتاب و درس، تازه بعد ده دقیقه متوجه میشن تو وارد اتاق شدی، بعدشم یه سلام میکنن و دوباره مشغول درس میشن!!! یا اگه چند لحظه دور هم نشسته باشن که یه چایی بخورن، همش بحثهای علمی، اونم توی مرز دانش!!!
- هر وقتم که میرم مسجد، یاد داستان پیامبر میفتم که رفتن مسجد و دیدن دوگروهاند. یه عده مشغول عبادت و عدهی دیگه مشغول بحث علمی! پیغمبر هم رفتن پیش اون دستهی دوم! راستش منم میخوام همین کار رو بکنما، اما اصلا موندم تو کدوم گروه برم! آخه تا چشم کار میکنه گروه مباحثه نشسته تو مسجد! که با چه شوق و ذوقی هم مباحثه می کنن!!!
- لامصّبا توی سلف هم ول نمیکنن، همین طور در مورد مباحث مختلف علمی مباحثه میکنن!! خدا نکنه یه استاد پاشو بذاره تو سلف!! از همون دم پلهها بچهها میریزن دور و برش!! اصلا نمیذارن یه لقمهی خوش از گلوش بره پایین. یه سَره سوال، جواب. سوال، جواب. سوال، جواب! بیچاره اساتید نمیدونن از دست این دانشجوها چه کار کنن، بعضیا که از ترس پاشونو تو سلف نمیذارن!!!
- اصلا بوفه که نمیرن!! اگرم برن حتما برای تهیهی مایحتاج ضروریه!! دور همی های شبانه و مشغول مشروبات و مأکولات مختلفه شدن که هرگز!! اصلا قوت غالب بچههای ما شده کتاب به جای کباب!!!
وااااای که چه قدر فضای دانشگاه ما علمیه! مُردم از این همه تحصیل و تولید علم!!!... ماشاء الله...