ابزار رایگان وبلاگ

تماس با ما رقصی چنین میانه میدانم آرزوست :: نشریه قطعه گمشده

اسلایدر

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «نشریه قطعه گمشده :: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» ثبت شده است

لوگو نشریه قطعه گمشده

شهید چمران

" عجبا! سر نماز ایستاده بودم، بیخود و بى جهت خوشحال ، در پوست خود نمى گنجیدم، لبخند مى زدم، در قلبم صداى قهقهه بلند بود، روحم به آسمان ها پرواز مى کرد، همه چیز زیبا مى نمود، سلول هاى بدنم از خوشى مى رقصید...

یکباره به فکر فرو رفتم تا دلیل این خوشحالى شدید را بفهمم... فهمیدم که صبح ، لرزان و ترسان، خسته و پژمرده از رختخواب برخاستم... از خوابى برخاستم که، همه اش خوف و وحشت بود...هر لحظه بیم آن مى رفت که دشمن بر من بتازد و رگبار گلوله مرا به خاک بیاندازد... از چند پاسگاه دشمن گذشتم، در هر کدام جست وجو مى کردند که مرا یا دوستان مرا بیابند و نابود کنند ، از همه آن ها به سلامت گذشتم. دوستان مسکینم، ترسان و لرزان، از اقصى نقاط پیش من آمدند و از هجوم دشمن و خطر مرگ سخن گفتند. همه را با قدرت ایمان و توکل به خدا آرام کردم، امید دادم، ایمان بخشیدم و با قلب قوى و اطمینان به نفس، همه را روانه خانه هاشان کردم...

عده اى از مهاجرین، از دردمندان، فقیران، درماندگان نزد من آمدند، فقر و گرسنگى به استخوانشان رسیده بود. به هر کدام چیزى دادم و همه را خوشحال و امیدوار روانه کردم...

هنگامى که از صحن مدرسه مى گذشتم به جوانان مسلح برخورد کردم ، دست همه را با فشار و محبت فشردم و اشبال را بوسه زدم و با کلماتى آتشین همه را امیدوار کردم و تشویق نمودم...

همه روزم، به شدت گرفته بود. لحظه اى آرامش نداشتم. لحظه اى نتوانستم بنشینم ، مردم پشت سرهم مى آمدند و درددل مى کردند و من نیز با آرامش گوش مى دادم و با سخاوت آن ها را راضى برمى گرداندم...

آخر روز، خسته شده بودم ولى روحم سرشار از نشاط بود. قلبم از عشق و امید مى جوشید و تعجب مى کردم که هنوز زنده ام. خوشحال بودم که وجودم در این روز مفید بود...

یکباره سیلاب اشک بر رخسارم جارى شد چون به فقر و ضعف و درماندگى خود پى بردم و همه خوشحالى خود را بى اساس یافتم... اشک ریختم و بعد آرامش یافتم. "

                                                                      یادداشت های لبنان  -  ١٠ اکتبر ١٩٧۶

این نوشته شهید را که می خواندم ، غبطه خوردم که ای کاش من تنها یک بار این حس زیبا را تجربه می کردم ؛ حس آزادی از قید و بند دنیا ، حس آرامش و نشاط حاصل از جهاد را...

 

شهید چمران

فرض کن آمریکا هستی و در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا تحصیل می کنی. در دانشگاهی که رقابت بین دانشجویان به حدی  است ، که با وجود بدون مراقب برگزار شدن امتحانات ، کسی جرأت تقلب کردن از دست دیگری را ندارد! چون فقط 7% از دانشجویان موفق به کسب نمره A و دریافت مدرک دکتری در آن سال می شوند...در دانشگاهی که پیروزی رقیب تو به منزله شکست توست...

 با خود فکر کن  اگر در چنین محیطی قرار داشتی ، حاضر بودی به بقیه کمک کنی و اشکالات درسیشان را رفع کنی...؟

شهید چمران در خاطرات دوران تحصیلش در دانشگاه California میگوید: "رقابت آنچنان خصمانه ای بین دانشجویان وجود داشت ، که هیچ کس از ترس پیش افتادن دیگری جواب سؤال هم کلاسیش را هم نمی داد! با این حال من به همه کمک می کردم ، به خصوص در ریاضیات و به این موضوع در دانشگاه معروف بودم... "

و در همین دوران با خدای خود این گونه مناجات می کند: " ای خدا ، من باید از نظر علم از همه برتر باشم ، تا مبادا که دشمنان ، مرا از این راه طعنه زنند . باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد!  باید همة آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم ، آنگاه خود خاضعترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم .ای خدای بزرگ ، این ها که از تو می خواهم چیزهاییست که فقط می خواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب می دانی که استعداد آن را داشته ام . آنچه می خواهم آن چیزی است که تو دستور داده ای و می دانم که عزت و ذلت به دست توست و    می دانم که بی تو هیچم و خالصانه از تو تقاضای کمک و دستگیری دارم..."

گویی عرصه جهاد برای چمران ، فراتر از کردستان و لبنان و... بود و دانشگاه را هم سنگری می دانست برای دفاع از ارزش های مقدسش...

و وای بر من که خود را پیرو راه شهیدان می دانم و...

شهید چمران

هنر آن است که انسان، بی هیاهو های سیاسی و خود نمایی های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی! و این هنر مردان خداست…

فرازی از پیام امام خمینی(ره) به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

 

چمران پله های ترقی علمی را به بهترین وجه ممکن سپری کرد. با معدل عالی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و با بورس دولتی به آمریکا رفت. خود در خاطراتش می گوید، وقتی وارد آمریکا شد، زبان انگلیسی نمی دانست، چون در دبیرستان و دانشگاه تهران فرانسه آموخته بود و تا حدود شش ماه، حرف اساتید در کلاس را به خوبی متوجه نمی شد. با این وجود، تنها در عرض یکسال و با معدل A، لیسانسش را گرفت. همین زیرکی و استعداد فوق العاده اش، باعث شد تا نه تنها دانشگاه California -که یکی از بهترین دانشگاه های دنیاست -  وی را برای دکترا بپذیرد، بلکه هزینه تحصیل و تحقیقاتش را هم پرداخت کند. چمران در این دانشگاه هم خوش درخشید و به عنوان دانشجوی برتر دکتری شناخته شد. قدرت علمی و ذکاوتش به همه ثابت شده بود. به همین علت هم، توانست در لابراتور Bellab که بهترین دانشمندان دنیا در عرصه مخابرات در آن حضور داشتند، مشغول به تحقیق علمی روی جدیدترین تکنولوژی های جهان، مانند "ماهواره های مخابراتی" شود.

 

وقتی زندگی نامه شهید چمران را می خواندم، مدت ها یک سؤال ذهنم را به خود مشغول کرده بود که شاید سؤال شما هم باشد. چه چیزی باعث می شود، کسی که سال ها برای رسیدن به عالی ترین درجات علمی زحمت کشیده و زندگی مرفه و آرامی را کنار خانواده، در آمریکا سپری می کند از همه چیز دست بکشد و به خرابه های لبنان برود؟ از خود می پرسم، اگر من جای او بودم هم همین کار را می کردم؟!

چمران زمانی که آمریکا بود در یکی از نوشته هایش می نویسد " خدایا عالم و ما فیها مرا راضی نمی کند مردم را می بینم که به هر سو می دوند کار می کنند زحمت می کشند تا به نقطه ای برسند که به آن چشم دوخته اند. ولی ای خدای بزرگ از چیز هایی که دیگران به دنبال آن می دوند بیزارم. اگر چه بیش از دیگران می دوم و کار می کنم، اگر چه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت کرده و می کنم، ولی نتیجه آن مرا خشنود نمی کند، فقط به عنوان وظیفه قدم به پیش می گذارم و در کشمکش حیات شرکت می کنم... از وجود خود جز قلبی سوزان اثری نمی بینم. همه چیز را با آن می سنجم، دنیا را از دریچه آن می بینم. رنگ ها عوض می شوند و موجودات جلوه دیگری به خود می گیرند..."

بلا شک، عاشقی که همه چیز را به رنگ خدا می بیند، درس خواندنش، فعالیت های سیاسیش، جهادش و... ، با سایر انسان ها فرق می کند. گرچه خیلی های دیگر بودند که مثل چمران معتبرترین مدارک علمی، شغل خوب و... داشتند اما...

اما او، شهید مصطفی چمران شد و دیگران، دیگران!!!

 

 

شهید چمران

 همه ما اسم شهید چمران را زیاد شنیده و دیده ایم، از زبان معلم و استاد، از تلویزیون و رادیو، تو کتاب ها ، رو تابلوی اتوبان ، سینما ، مؤسسات فرهنگی ، سیاسی و... ولی واقعا دکتر مصطفی چمران را چقدر می شناسیم؟! همه می دونیم که در دوران دفاع مقدس چه دلاوری هایی کرده و اینکه یک قهرمان ملی است ، همه می دونیم که آمریکا درس خونده و دکترا گرفته ، همه فیلم "چ" را دیده ایم! ولی چقدر در زندگی این بشر تأمل کرده ایم و سبک زندگیش را پیاده می کنیم...؟

چیزی که در زندگی وی خیلی قابل توجهه و او را متمایز کرده اینکه شهید چمران خودش رو در همه ابعاد همزمان رشد داده بود. از لحاظ اعتقادی،علمی،سیاسی و... در حد اعلای خودش بود و امروز کمبود امثال چمرانه، که جامعه ما را با مشکل رو به رو کرده است.

اگه دقت کرده باشین اکثر  ما دانش جوها در دانشگاه یا به پیست دخیل بسته ایم و اونقدر غرق مسائل علمی شده ایم که با سیاست، فرهنگ و ما فیها، هیچ کاری نداشته و نداریم؛ یا از صبح تا شب در نهادها و ارگانها و این ور و اون ور، دنبال کار سیاسی و فرهنگی و... هستیم در حالیکه وظیفه خطیر علمیمون  رو فراموش کرده ایم و  یا کلا اندر خم خود وامانده ایم و اصن متوجه نیستیم چه می کنیم و چه باید بکنیم...

 کمتر پیدا میشن دانشجوهایی که تک بعدی بار نیمده باشن و دیدی همه جانبه به آنچه دور و ورشون میگذره و به مسیر زندگیشون داشته باشن، دانشجو هایی که مثل چمران نه تنها در زمان جنگ تن به تن، بلکه تمام زندگی در حال "جهاد" باشن...

چیزی که ما دنبالشیم اینه که بررسی کنیم چجوری میشه کسی هم شاگرد اول یکی از بهترین دانشگاه های  دنیا  ( دانشگاه California) باشه، هم در عین حال دغدغه سیاسی و فرهنگی داشته باشه و در راه باور هاش بجنگه  و عاشقانه و عاقلانه شهید بشه.

می خواهیم ببینیم چی باعث شده که حضرت آقا بگن : " توقعی که ما داریم این است که فرآورده دانشگاه جمهوری اسلامی نه به نحو استثنا بلکه به نحو قاعده """چمران ها""" باشد"...

 

ابزار هدایت به بالای صفحه