نویسنده: محمد صادق شهبازی
برای مشاهده ی نمونه ی عینی در این حوزه خوب است بعضی از خاطرات اول انقلاب را در این مورد مرور کنیم:
«انقلاب که شد من اول راهنمایی بودم. آن اوایل بحث و مناظره و جنگ و دعوا بین گروه های مختلف خیلی زیاد بود. یادم است روبروی دانشگاه تهران شده بود پاتوق گروهک ها و دسته ها برای بحث و مناظره. کار ما این شده بود که هر روز حدود ساعت ۴، ۵ بعد از ظهر می رفتیم دم در دانشگاه و شروع می کردیم به بحث کردن با گروه های مختلف. بحث و حرف تا ساعت حدود ده شب. ساعت ده که می شد می گفتیم خب، تا همین جا امشب کافیه و بر می گشتیم. وقتی که بر می گشتیم تازه اول کار بود. بایستی برای اینکه در بحث ها کم نیاوریم کتاب های فکری خودمان را خوب می خواندیم، و برای اینکه طرف را خوب گیر بیندازیم و محکومش کنیم بایستی کتاب های آن طرفی ها را هم می خواندیم که ببینیم چه می گویند. دوباره روز بعد ساعت ۴ همین آش و همین کاسه. کار هر روزمان بود. ما آن زمان راهنمایی بودیم؛ و در همه بحث ها هم شرکت می کردیم. فضای آن زمان آن گونه بود و فضا و جو حزب اللهی های الآن هم این گونه. الآن تشنگی نیست. امروز بچه هیئتی ها تعداد کتاب هایشان، از تعداد نوارها و برچسب ها و پوسترشان کمتر است.» (مصطفوی مرتضی، ۱۳۸۵، الآن تشنگی نیست، ماهنامه حیات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) شماره ۲)
«اول راهنمایی بودم، ...ما در آن ایام بسیجی دوآتشه بودیم اما او جرئت کرد و اولین کسی بود که انجیل را به من داد. کلاس اول دبیرستان بودم که این کتاب را خواندم، اما امروز شاید حتی دانشجوی ما تفاوت» عهد عتیق و «عهد جدید» را نداند! این روند باعث می شد من با یک سری آدم مواجه شوم که می خواستند اعتقادات مرا به محاکمه بکشانند، یک نبرد و کشمکش اعتقادی و لذا مجبور بودم در این میدان هر روز به دانسته هایم اضافه کنم، چون باورهایم توسط کسانی در اطرافم تهدید می شد و این منجر به آن می شد که هر روز دانسته های مکتوب من بیشتر شود، ما اصلاً به رسانه ها متکی نبودیم، خودمان این کارها را می کردیم، ...آدم هایی بودند که اعتقادات ما را تهدید می کردند. مثلاً همین آدم وقتی انجیل را به من داد، گفت: علاوه بر قرآن، اعتقادات دیگری هم هست، چرا این نه؟ اصلاً چرا مسلمان هستی؟ ناگهان مرا در مقابل یک سؤال بزرگ قرار داد، دیدم راست می گوید، کاپیتال مارکس را هم او به من داد، می خواندم و سراغ یک نفری می رفتم که از من بیشتر می دانست که این یعنی چه؟ الآن صد دکتر را ببینی یکی کاپیتال مارکس را حتی رؤیت نکرده. کتاب را ببیند وحشت می کند. کی آن را ورق می زند؟ اما ما چون احساس می کردیم اعتقاداتمان در حال تهدید است آن را می خواندیم. بشر امروز چون احساس می کند رسانه آن میزان از اعتقادات را که لازم است تزریق می کند، دنبال دفاع از اعتقاداتش نمی رود، یا شاید اصلاً اعتقادی ندارد که از آن دفاع کند، اما آنجا این چالش وجود داشت. بعدها در دوره ای جوّ پلیسی آن قدر حاکم شد، که آدم هایی که خلاف عقیده روز را داشتند، جرئت ابراز عقیده پیدا نمی کردند، لذا تنشی ایجاد نمی شد، در نتیجه همه یک طرفی بودند. هیچ کس برای دفاع از اعتقاداتش سعی نمی کرد به دانسته های خود بیفزاید و کتاب های جدید بخواند. در دوره ای مثل سال ۶۳ تا ۶۷ در دانشگاه جوّ خاصی حاکم بود، در انتخابات انجمن اسلامی ۹۰ عضو داشتیم. وقتی اعضای اصلی می آمدند، بر پشتشان رد شلاق های ساواک را نشان می دادند، من با ۱۷ سال سن کاندیدا شدم، اتفاقاً رأی هم آوردم و مسئول تبلیغات انجمن اسلامی شدم، سال های جنگ بود. بدبختانه در آن جوّ پلیسی یک سری رفتارهای اشتباه اتفاق افتاد که الآن تاوان آن را پس می دهیم، اما رفقای شخصی من با وجودی که من عضو انجمن بودم راحت بودند. دوستی عضو حزب توده بود و کتاب های حزب توده را به خانه می آورد، به او می گفتم؛ «احسان طبری» به غلط کردن افتاده است، تو چطور این ها را رها نمی کنی؟ او می گفت؛ «دکتر خاوری» جدیداً رهبر شده و کتاب های او را به من می داد. باور می کنید؟ از مسئولان انجمن بودم، آن هم در آن سال ها و اما این قدر با اطرافیانم راحت بودم. چون به خوانده های خودم متکی بودم چون برای حرف هایشان پاسخ داشتم. اما فکر می کنم خیلی از آن آدم ها سوختند؛ چون این ذهنیت باز را برای پذیرش نداشتند اما ما به سبب همیشه تقابل دنبال حریف بودیم. به خاطر اعتقادی که داشتیم. این باعث می شد حفظ شویم. جنگ که تمام شد، تصمیم گرفتم دنبال اعتقاداتی که برایم مقدس بود به افغانستان و چچن و کوزوو بروم، به سبب اینکه با پوست و خون و گوشت به آن رسیدم. (جعفریان، محمدحسین، ۱۳۸۴ حرف های تازه برای شعر جهان داریم، ماهنامه سوره، تحریریه چهارم، شماره ۲۰ )